ای که از دیده ما رفته...سلامت بروی!

مامان بزرگ...

رفت...

بی خداحافظی...

۱۱

من و کلیم و چشم تناقض بین!

امروز میخواستم ادامه بد و بیراهای قبلیمو تو پست جدیدی منتشر کنم...

چن بارم نوشتم و پاک کردم

از اونجایی که همیشه شعر میتونه حالمو خوب کنه ...گوشیمو گذاشتم کنار و دیوان کلیم همدانی /کاشانی رو ورق زدم ...

...تا رسیدم به این بیت:

مرگ، تلخ و زندگی ،هم سر به سر درد سر است

پشت و روی کار عالم هیچ یک دلخواه نیست ...

حرفای کلیم به اینجا ختم نمیشد چند ورق جلو تر رسیدم به این بیت:

بر روی ما ز آتش سیلی روزگار 

امید بازگشتن رنگ پریده نیست...

داشتم لذت میبردم و این ابیاتو تو ذهن ثبت میکردمو گاها اشکی میریختم که گفت:

مزرع امید را از گریه نتوان سبز کرد

آب شور چشمه ما سازگار دانه نیست...

همینطور حظ مضاعف بود...تا این بیت:

لابه هنگام جفای روزگار از ابلهی ست

عجز و زاری کی اثر در خاطر جلاد داشت؟؟؟

داشت در اصل به خودش فحش میداد یا من دقیق نفهمیدم...

....

دیدین گاهی دست خودتون نیس ...اونی که باید دوست داشته باشینو بعد از چند اتفاق ...دیگه اونطوری که باید دوست ندارین!؟؟

۷
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان