سعدی

در دام غمت چو مرغ وحشی...

میپیچم و سخت میشود دام...

شرق بنفشه_شهریار مندنی پور

هر وقت شرق بنفشه رو میخونم ...

تا چن روز میزنم تو فاز عشق و صحبتای عاشقانه و در کللللل ...دیوونه بازی ...

نمیدونم چه رازی توشه ...

شماهم این کتابو بخونید ...

لذت بخشه ...

...

شرق بنفشه از شهریار مندنی پور حاوی ۹ تا داستان کوتاه با فضای عحیبی که کمتر توی داستانای ایرانی دیده شده.تا حدودی رو به سورئال بودن میل میکنه و گاهی سیال ذهن خیلی پررنگ میشه...

۶

سلام بر روزمرگی

این یک هفته که مشهد بودم ...نه نوشتم...نه خوندم...نه هیچی...!

حالا یه عالمه کتاب هست...یه عااالمه ورقه سفید و خالی و یه من ...!به امام قول دادم ازش خواستم کمکم کنه ...که کتابامو تا آبان تموم کنم...
این هفته نرسیدم به بروز شده ها سر بزنم امروز ...حتمااااا...
خوابم بند نمیاد از این ور میوفتم ...اون ور ...تو ماشین گردنم بدجووور گرفته ...و با یه خواب طولانی مدت متوجه شدم دیگه نمیتونم تکونش بدم ...امان از تنگی کانال نخاعی ‌‌...اه!
بعد از ظهر شروع ترم جدید زبانه ...خدا کمک کنه !
باید برا فردا داستان جدیدمو ویرایش کنم ...!که بهم نگن فکاهه نویس ..‌!یه عااالمه از برنامه عقبم‌ و لپ تابمو دادم خونه عموم برا اینکه مسافرت بودیم اونجا در امان باشه....و داستانم تو اونه ...باید برم بگیرمش ..‌.باید برم بازار و چه قددد از بازار متنفرم ...
۵

زندگی لبخندمعنا دار میخواهد فقط

_خاااااانوووم!

+بعلهههههه؟
_نمیترسی تنهاااااییی سوار شددددییییی؟
+دیگه کاااارم از تررررس گذشته!
.....
این مکالمه دیشب من با دو تا خانوم بود سوار تله سیژ...چالی دره مشهد!
حالا این که تله سیژ واقعا ترسناک بود یا نه ...محل بحثه اما...یه چیز به وضوح مشخصه ...اون اینکه وقتی زن داداشت زل میزنه تو چشمت که دفعه بعد که خواستیم بیایم مشهد سعی کن شوهر کرده باشی که بابا رو از مامان جدا نکنی ...!و عددمون فرد نباشه ...و تو علت فردی اعضای خونواده نباشی ...!صدای شکستن دلتو از هزار جااااای وجودت میشنوی ...و دیگه غرورت بهت اجازه نمیده به هیییییچ قیمتی با مامان یا بابات سوار تله سیژ شی ...!وقتی از اون بالا کابینای رو به روت همههه آدما رو این طوری میبینی ...خانومایی که دستشون تو دست شوهر و عشقشون حیغ میزنن و صندلی کناری خودتو خالی میبینی ...دیگه وقتی میای پایین و رو‌زمین خدا راه میری ...برات مهم نیس کی کنارته و کی نیس ...اون بالا ...وقتی پاهات آویزونه رو چندین متر ارتفاع و تو ترس از ارتفاع داری و هر لحظه دوست داری جیغ بزنی و تو جیغات اسم یه کسیو صدا بزنی ولی هیچ کس نیس ...وقتی میای پایین پایین ...فقط میگی به درک که نیس...!
وقتی اونجا انقدددد جای خالی کنارت تو ذوق میزنه ...بعدش دیگه هیچی مهم نیس!!!هیچی ...شاید این قضیه انقدا مهم و ناراحت کننده نبود و حرفای زن داداش عزیزم باعث این اتفاق تو دل و وجود من شد اما ...یه چیز خیلی مهمه ...و اون اینکه وقتی یاد میگیری و میفهمی که قراره تا اطلاع ثانوی تنهای تنها تنها باشی حتی تو خانوادت ...وقتی میفهمی هیچ کس قرار نیس به حال خرابت توجه کنه ...نه به ترسهات و نه به خستگیات ...از یه جایی به بعد باهاش کنار میای و میگی ...به درک!
فقط اون بالا یه لحظه یاد یه بیت شعر افتادم ؛بی تو جای خالی ات ...انکار میخواهد فقط !زندگی لبخند معنادار میخواهد فقط !
فقط بعضی وقتا قضیه از این قراره که نه امکان استقلالم هس ...نه امکان مستعمره شدن ...!عین یه کش مسخره هی شل کن و سفت کن ...!حداقل وقتی تنهام بذارید بال بزنم لامصبا...!اه ...!
*قضاوت ممنوع...
۸
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان