حتی وقتی چراغ خاموشه...

بی حسی پاهام دوباره اومده سراغم...

دکتر حدس زده بود ممکنه برگرده...این همون دردیه که از قسمت گردن عمل میخواد و...هیچ!

حس عجیبیه وقتی حس کنی از زانو به پایینو نداری...و وزنش هم نیست و هم خیلی هست...

بار اول که این شکلی شدم جیغ زدم...

گریه کردم...و ...فحش دادم یه کم البته!

اما حالا همه خوابن و من دارم اینجا پست میذارم...

درحالیکه پاهام از کمترین حس ممکن برخورداره...

و منتطرم خودش خوب شه...و کم کم سوزن سوزن شه...

خدا رو شکر امتحانا مجازیه...این تا صبح خوب نمیشه و اگر خوب شه درد شدید میپیچه توش و امون حرکت کردن نمیده....

خواب انگار تا صب تعطیله و فردا آخرین مهلت تحقیق دانش خانواده اس و من هیچی.....

...

آهنگ های رستاکو دوست دارم ..الان تو گوشمه...حال خوبی داره آهنگاش...

...

به نطرتون تا صبح چی کار میشه کرد؟

جز نوشتن تحقیق خانواده...چون حوصله ندارم...‌..

...

من‌ام اس ندارم ...فقط دیسک گردن به نخاع فشار میاره...یا یه همچین کوفتی...یه بار دست...یه بار پا ...قصد جلب ترحمم ندارم پس راجع بهش حرف نزنیم...خب؟

پیشنهاد بدین یه بازی ای گیمی داستان کوتاهی مقاله ای چیزی بخونم تا صبح...

۱۳
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان