به امید نگاهت

اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

 

 

حافظ...❤

سلام سلام سلااام

همونطور که میدونین امروز ...روز حافظ بود...

حافظ عزیز...

مرد گاها عصبی ...حکیم ...مهربون...حاضرجواب و صد البته برخلاف آدمای هم رده اش ...گزیده گو ...و کم حرف!

اینکه انقدر با حافظ و شعرهاش به طرز عجیبی خو کردم همیشه...فقط به دلیل این نیس که شعر دوست دارم و این صحبتا...به خاطر اینه که باهام عجیب حرف میزنه...که هر وقت دیوانشو باز میکنم انگار‌میگه میدونم چه مرگته!

دوست داشتم میتونستم چیزی که واقعا راجع به حافظ و شعرهاش حس میکنم رو تو قالب کلمات بریزم اما نمیتونم...

فقط سوالی که همیشه ذهن من رو در تفالات به حافظ درگیر میکنه اینه که میگن شعر سمت راستی رو بخون...پس شعرای سمت چپی چی؟؟؟چرااااااا؟؟؟تکلیف اونا چی میشه؟؟؟

حالا چند تک بیت خوب ...از حافظ که البته همه بیتاش عالللللییییی هستن!قبلا از قسمت شین فک کنم جمع آوری شدن توسط اینجانب ...البته قر و قاطیه انگار...

*تا بر دلش از غصه غباری ننشیند

ای سیلِ سرشک از عقب نامه روان باش...

...

به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست 

زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس

....

تکیه بر تدبیر و دانش در طریقت کافری ست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 

...

مکن بیدار از این خوابم خدا را

که دارم عشرتی خوش با خیالش 

...

کجاست هم نفسی تا به شرح،عرضه دهم

که دل چه میکشد از روزگار هجرانش ...

تو خسته یی و نشد عشق را کرانه،پدید

تبارک الله از این ره که نیست پایانش 

...

هر که ترسد ز ملال،انده عشقش نه حلال!

سرِ ما و قدمش ،یا لب ما و دهنش ...

....

عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار 

عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش

...

اب و آتش بهم آمیخته ای از لب لعل

چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای_🤩😍🤩😍_

آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب 

کشته ی غمزه ی خود را به نماز آمده ای_کل این شعر عالیه ...بخونینش_

...

نه رازش میتوانم‌گفت با کس 

نه کس را میتوانم دید با وی 

...

در انتظار رویت،ما و امیدواری

در عشوه وصالت،ما و خیال ِ خوابی!

حافظ چه مینهی تو دل در خیال خوبان

کی تشنه سیر گردد از لمعه ی سرابی _لُمعه یعنی درخشش_

یه کم بیشتر از حافظ توی این وبلاگ:اینجا و اینجا

شبتون بخیر...

 

 

به تو از دور سلام...

و هو الکریم ابن الکریم و اخ الکریم و جده خیر الأنام
و هو الأمام ابن الأمام و اخ الأمام و حبه خیر تمام
و هو الحبیب ابن الحبیب و اخ الحبیب و عینه شمس الضحی
و هو الطبیب ابن الطبیب و اخ الطبیب و بیته دار الشفاء
و هو الأمیر ابن الأمیر و اخ الأمیر و امه خیر النساء
و هو الحسین ابن علی و اخ الحسن و اخته بنت الهدی

...

به حسین(ع) از طرف وصله ناجور سلام...

 

مینجانگو،من و باگ های شخصیتی!

از ایرادهای کوووچیک یه شخصیت خوب  و عاقل مثل خودم!!!میتونم به قابلیت دیدن دو باره...سه باره...۶ باره...۱۲ باره ...یا حتی بیشتر یه فیلم یا سریال خاص اشاره کنم!

فک کنم دیدن خانه سبز و یانگوم هم موید این داستان باشه...یا اینکه من نمیتونم بشمرم که چنددد بارفیلم به رنگ ارغوان رو دیدم...فک کنم بالاااای ۱۵ باااار...

من در حالت عادی اصلااااا سریال تماشا نمیکنم...و با تلویزیون و فیلم زیاد مرتبط نیستم...اما گاها و استثنائا یکی دو تاشون منو وادار میکنن که نگاشون کنم...یه حسی مثل اینکه صدا بزنن بگن بیاهااااا...بیاااااا...هاهااهاااا...یه همچین چیزی...خلاصه ...این یانگومم تا یه جاهایی هی مقاومت کردم نگاش نکنم...و تو تایمش کتاب میخوندم...ولی دیدم اصلا نمیشه...قیاس خوبی نیس...کتاب عااالیه...اما...یانگوم!افسر مینجانگو...تمام‌کودکیای منو به تصویر میکشن جلو چشمم...خخخخ شبای شنبه...ساعت ۱۰!تقریبا وقتی تمام میشد این سریال کل غم عاااالم میریخت تو دل من...نه به خاطر اینکه تا شب شنبه بعد اثری از آثارش پیدا نبود نه...به خاطر اینکه تمام شدن یانگوم به معنای تمام شدن اخرین تفریح روز جمعه بود و من بودم و یه عاااالمه تکلیف واسه فردا...اصلا حال بدش باهییییچی قابل قیاس نیس که نیس...به خصوص اینکه من فقط دوم دبیرستان پنج شنبه هام تعطیل بود و تنها روز تعطیلم جمعه بود تو طول دوره تحصیلی...

نمیدونم زمان پخش اول یانگوم چند سالم بود شاید ۹...شاید ۸...اما گند بوددددد...

امشب حواسم نبود و وقتی افسر مینجانگو به یانگوم گفت میرم استعفا میدم به خاطر تو...بلند گفتم خدا بده یه افسر مینجانگوووو...!و بعد دو جفت چشم ...به حالت تعجب ...کمی تحیر...کمی افسوس ...کمی عصبانیت بهم خیره شدن...

گفتم "اهم اهم...اخه‌نگا کنین تو رو خداااا...جیجو تبعید کردن یانگومو...رفت شد افسر نیرو دریایی...اومد قصر...شد رییس بیمارستان...خواست بانو چویی رو به سزای اعمالش برسونه شد قاضی اجرای احکام...رفت بیمارستان عمومی شد معلم بچه های بیمار...اصلا سلسله مراتب اداری نداره این فیلم!!!"

ولی خب این حرفا کمکی به گندی که قبلا زده بودم نکرد و تا این لحظه خدمتتون این چیزای مسخره رو تایپ میکنم هنوز تحیر و تعجب توی چشماشون مشهوده...

خلاصه ...

گند زدیم امشب...

۲
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان