:(((واقعا که

یه چیزی که این مدت ذهنمو درگیر کرده منهای کل درگیریای ذهنیم اینه که وقتی استاد میگه تا فلان ساعت و فلان تاریخ مقاله ات رو برام بفرست...چرا تا دو روز بعدشم سین نمیکنه؟

اومدو ما تو بدترین شرایط داشتیم تلاش میکردیم که این کار تو اون تاریخ تموم شه...آخه این چه وضعشه؟

اگه بناست دو روز بعد نگاه کنی بهمون مهلت بده همون دو روز بعد واست بفرستیم خب...:(((

 

+بله از اتاق فرمان اشاره میکنن تو خیلی اسکلی که اون تاریخ میفرستی و پیشفرض اساتید اینه که باید یه هفته بعد کارای دانشجو رو به واسطه تهدیدشون به کارای ناشایست تحویل بگیرن ازشون...

صوبتم با اتاق فرمان اینه که:اسکل خودتی!

۱

من معتقدم!

من آدم معتقدی ام...

معتقد رو اگر به مذهبی تقلیل بدی خیلی چیزا رو تو این لفظ از دست میدی...

معتقدم به قداست نگرانی برای هم...

معتقدم به انرژی لبخند ...به اثر گریه!

معتقدم به تمام روزهای گندی که میشه خوب باشن...خوب بشن...با یه منظره دلچسب...به یه چای نعنا توی هوای بارونی...با یه حال و احوال ساده که خیلی وقت نمیبره...اما تا دلت بخواد دل میبره!

معتقدم به مبارک بودن احساسات...به دوست داشتن آدما در هر شرایطی...

معتقدم حتی به تاثیر کلمات سنگین و منطقی و بیگانه ی یه کتاب درسی تو شکستن سکون مغز و فعالیتش،بعد از هفته‌ها...

من حتی معتقدم به شکوه ترس...وسط بیخیالی‌های کشنده و مهلک!

معتقدم به نعمت بودن بیماری ...مرگ ...فقدان...سکوت...غم!وقتی یادم بیاره چقدر نفهمیدم چقدر خوشبختم...

...

پ.ن:امروز بعد از مدتها نشستم سر درس و مشق ...مدتها یعنی یه هفته!ولی انگار خیلی ساله نبودم...حس اصحاب کهف داشتم...

++بابا رفته...صبح خیلی زود و قبل رفتنش گفته بهم بگن:چند روزی نیستم ولی وقتی برگردم خیلی حرف دارم باهات...

خیلی حرف دارم باهات میترسونه منو...اونم بعد حرفای دیشب که گفت:اگه با غم خوشی ، خوش باش...مهم تویی!

طعنه زد؟پ ن پ!

نمیترسم از حرف زدن...نمیترسم از اینکه علتش رو توضیح بدم...میترسم از اینکه به خودم نگفت هیچی...

باید انرژیمو جمع کنم واسه اون روز...که گریه نکنم...فقط گریه نکنم!

+++بارون میزنه به سقف اتاق و من باید خودمو به تخت ببندم تا نرم زیر بارون...الانم که اینا رو مینویسم واسه اینه فکرم از زیر بارون رفتن منحرف شه...که نمیشه!

++++دعا فراموش نشه زیر بارون...

هیچ کاری در جهان نیست که تو نتونی انجامش بدی...

این نامه رو برای تو ضبط میکنم

برای تو که قهرمان پشت سر گذاشتن تموم اون روزای سختی...

برای اون روزی که این روزا نیست و احساس میکنم به شنیدنش نیاز داری...

یادته ازم پرسیدی اگه فقط یه جمله بخوای بهم بگی که حالمو خوب کنه بهم چی میگی؟

بهت گفتم : هیچ کاری در جهان نیست که تو نتونی انجامش بدی.

دستامومحکم تر گرفتی گفتم :باورش کن...

یادته انگشتات نبض داشتن؟

گفتی : فردا میاد؟

گفتم : پلک بپرون...

گفتی : داری بهم امیدواری میدی؟

گفتم : آدمی بی امید مثل ماشینیه که باکش خالیه...

گفتی : نیست باک من پره...

گفتم : الان امروزه !با فردا چیکار داری؟

...

سجاد افشاریان...do what you cant

سلام میدهم از بام خانه سمت حرم...

 

این از اون عکساست که ادم دوست داره هم عکاسش باشه...هم سوژه اش باشه ...ولی وقتی هیچ کدومش نیست دلش میخواد خب‌..

 

خدا نگاه...

من دلم خیلی چیزا دیگه هم میخواداااا...

 

به قول گفتنی:

تو برس به این من ناخلف

که به ادعا شده گفته ام...

پدرم تویی...

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان