تو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشت...

ازمون وکالت فردا بود...به خاطر ازمون وکالت فردا ازمون فردای ما موکول شد به روز دیگه...آزمون وکالت لغو شد...ازمون ما موند واسه همون روزی که گفتن...

من که داشتم بولدوزری میخوندم ولش کردم و ولو شدم‌‌...

ایشاالله فردا میخونم...

ولی اینکه بیدارم...خب من کلا بیدارم!

اما دلیل دیگه اش اینه که...فکرم درگیره!

رفیقم بیداره و داره پیام میده...رفیقم مزدوجه با یه آدم حسابی و تحصیلاتش تموم شده و شاغله و بچه اش رو هم به دنیا آورده و تقریبا همونجایی وایساده که من دارم واسه اونجا بودن به دنیا چنگ و دندون نشون میدم...اما ناراضیه و خسته!و من دارم یه این فکر میکنم که بالاخره این آسیاب داره به وفق مراد کی‌ میچرخه پس؟

این ناراضی...من ناراضی...همه ناراضی...

نمیگم قضیه کرونا بی تاثیره...اینکه خب استرسای یه مادر...دلتنگیاش...خستگیاش...مسئولیتاش...غیر قابل انکاره...میگه خوش به حالت ذهنت آزاده الان..میگه منم مشکل دارم...میگم کجا مشکل داری ناشکری نکن...اما واقعا داستان از این قراره که تنها نبودن...دو نفری و سه نفری شدن انگار خیلی سخت تر از یه روز و شباییه که دلت میخواد یکی باشه و نیس...!چرا؟

نمیدونم!

روز به روز دارم بیشتر به این داستان پی‌میبرم که من داشتم با زندگیم چیکار‌میکردم؟که تا ۸۰ درصد قبولی یه خواستگار پیش رفتم؟در حالیکه هیج آماده همچین مسئولیتی نبودم...

اره واقعا خدا کمک میکنه...

ولی یه چیزیم هستاااا...هر کی هرجا باشه حریصه به جای دیگه‌...

 

خلاصه اوضاع عجیبیه...

یه لحظه زندگی ایده آلم رو فرض کردم با خودم که ناراضیه...و حالم بد شد!

که مثلا یه روز یکی بشم که آرزوش دیدن عروسی بچه هاش ...پیر شدن به پای عشقش...موفق شدن توی کارش ...و ...نباشه...و هی غر بزنه...

 

۱
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان