وقتی آهنگ enchantment یانی رو گوش میدم دوست دارم بال دربیارم برم یه جایی حوالی مندرلی تو رمان ربکا...یا دهات الیزابت بنت اینا توی غرور و تعصب و با اون دامنای بلند و موهای در باد به موسیقی برخورد موجای دریا به صخره های سنگی گوش بدم و بعد برگردم به cozy cottageجذابم حوالی همون دریا...
آشپزی کنم و شرجی دریا از پنجره توی آشپزخونه کوچیکم بخوره تو صورتم و کتابایی که روی میز آشپزخونه باز گذاشتم با نسیم ورق بخورن و برگای توت فرنگی توی گلدونم هی تکون بخورن...و هی تکون بخورن...
و یکی سرزده از راه برسه و من تعارفش کنم تا روی یکی از مبلای راحتی و گل گلی کنار پنجره بشینه و از کیک خودم پز با چند تا توت فرنگی توی بشقابش بذارم و بگم :خوب موقعی رسیدی ...داشتم یه چیزایی میپختم...امیدوارم خوب از اب دراومده باشه...البته یه کم داغه مواظب باش...بعد بافتنیم رو از میز کناری بردارم و وقتی دارم باهاش معاشرت میکنم هی ببافم و هی ببافم...
من تو رویاهام همیشه آشپز خوبیم...
همیشه خوب بلدم بافتنی ببافم...
و وقت زیادی دارم تا با بقیه معاشرت کنم...
...
به همین خاطر با اینکه یانی رو خیلی دوست دارم ...کمتر گوشش میدم!
...
شما که گردنت بلنده میتونی بگی باهار کدوم وره؟
