برام بنویسید لطفا...

خب همونطوری که خیلیاتون میدونین من یه اردیبهشتی مغرورم![خنده به سبک سلمان تو نون خ ]

با نزدیک شدن ۳ و ۲ زندگی بهم!دوباره مخم یه طوری شده که از همه بپرسم:

من رو چطور میشناسین؟یعنی به نظرتون من،با این شمایلی که از خودم نشون دادم چطور آدمیه؟

نقاط ضعف و قوتش ...ایراد و انتقادی که بهش وارده چیه؟؟؟از هر نظر...

به این خاطر اینجا هم این سوال رو مطرح کردم که قبلا هم گفتم!اینجا بیش از هرجای دیگه ای خود خود خودم بودم...

 

خواهش میکنم شده به صورت ناشناس برام بنویسین...و مطمئن باشین که من آمار و ای پی ها رو هیچ وقت چک نمیکنم که بخوام بشناسمتون...

 

تشکر پیشاپیش و...

اظهار ضایع شدن پیشاپیش به خاطر نداشتن کامنت زیر این پست!😂😂😂

ضایعم نکنین تشکر!😂😂😂

۵

Supermoon

اینم ابر ماه امشب...

به وقت ساعت ۲۲ ،روز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰!

 

...

Photos by me

...

اینم اون که میگن پشت ابر نمیمونه...

 

Invisible Guest

یه فیلمی هست  ...

به نام invisible guest! 

داستان یه مرد معروف و خیلی موفقه که داره ب زنش خیانت میکنه و این وسط یکی کشته میشه غیرعمد و همه درگیر این قتل میشن...و همه چی لو میره!

کار ندارم که چقدر فیلم بد ساخت و ضایعیه به نظرم...

ولی یه جاییش هس که اون زنه که پارتنر خیانت مرده اس...وقتی مرده بهش میگه:"دو روزه به همه دروغ گفتم!به خاطر تو دو روزه به همه دروغ گفتم!"میگه :"ولی تو کنار من آرومی!و این کافیه"

 

خخخخخ

انگار فرانسه و ایران و سومالی و اسپانیا نداره...

با خانومایی حرف میزدم که میگفتن شوهرمون به خیانتش ادامه میداد ،چون نمیتونست سختیای کنار ما و بچه ها بودنو تحمل کنه...چون آروم شدن کنار یکی دیگه رو به همه چی ترجیح میداد...

...

پ.ن؛دم افطار واسه خونواده ها دعا کنیم...واسه خونواده هایی که هرچی شرایط سخت میشه و طوفانی...از سختی فرار میکنن.به جایی که قایق رو تعمیر کنن...و میچسبن به تیکه های یونولیت رو آب افتاده...!

 

 

۱

اسفار کاتبان_ابوتراب خسروی

 

میگفت:شما هم مثل من تنهایید.

گفتم :همه تنهایی ها به هم شبیه اند...

 

 

اسفار کاتبان _ابوتراب خسروی


بیشتر از این دیالوگ نصفه نیمه چیزی نیست که بخوام از کتاب بیارم...کتاب رو بعد از پایان خفت بار شوهر آهو خانم به امید اینکه بلکه مشهوریت و معروفیت این یکی بی دلیل و غیر منطقی نباشه شروع کردم.ولی یه کم که گذشت دیدم نه انگار خوبه!نه انگار عالیه...نه ...خب ...شاید انقدری عالی نباشه و بشه بهش انتقاد کرد ولی...اگه مردی خودت یکی شبیهشو بنویس...و خودم جواب خودمو دادم که نممممیییشه...و بی بدیل و یه طورایی خاصه...یعنی خاصه!یه طورایی نداره!


داستان سه روایت موازی از عشق و همکاری یه پسر مسلمون و یه دختر یهودی به اسم اقلیما در زمان حال،روایتی برگرفته از کتاب تاریخی و عارف مسلکانه نوشته پدر همین پسر که تا حدودی درگیر توهماتش شده توی نوشتنش،و روایت لیدی زلفا که در حقیقت مادر بزرگ مادر اقلیماس هر چند که روایت اخر یه جورایی انگار وصله ناهمگون این پازله که به زوووور چپیده شده توش ...هست که توی هم ادغام شدن و شاید ازش یه رمان سختخون درست کرده!رمانی که شاید یه جاهاییش بگید اوووف !که چی حالا!اه!و شاید یه جاهایی یه صدایی بهتون بگه:ورق بزن رد شو بابا!

واسه خوندن بخش های تاریخیش واقعا معنی بعضی از کلمات رو با جون و بی جون سرچ کردم...فرم نوشته خیلی حرفه ایه...خیلییییی...و خاص خود نویسنده اس...با اینکه کتابای زیادی نخوندم اما این یکی رو تا به حال جایی ندیدم...البته بگما !از اینکه یهو روایت به جای دیگه ای پرتاب میشد با اینکه کاملا واضح بود این جهش ولی زیاد خوشم نیومد...مخم نمیکشید یهو مسیر عوض کنه!

همین

ناراحت نیستم از خوندنش ...فرم و سبک خاص و قشنگی داشت ...

شاید دوباره هم بخونمش...

+رمان بلندی نیست...شاید با سرعت خوانش متوسط رو به بالا بتونین یه روزه تمومش کنین...

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان