شش از ده

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری

من هم از آن زلف دارم یادگاری، بیقراری

روزگاری دست در زلف پریشان توام بود

حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری

چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد

ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری

خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام

آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری

گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را

بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری

خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی

طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری

شهریاری غزل شایسته من باشد و بس

غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری

شهریار

 

داشتم جمع و جور میکردم که یه شعر معروف از شهریار رو بذارم...بعد گفتم شعر "که چه"رو بذارم...این بیت رو خیلی دوست دارم که میگه:

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه؟؟؟

بعد یه کم خوندم دیدم آخ که چقد به حال و روز الانمون میاد این شعر ...ولی خب این شعر در جواب شعر تو بمان هوشنگ ابتهاج سروده شده که باید اونم مینوشتم‌‌.دیدم تو این سایت لینک شده هر دو رو داره ترجیح دادم ارجاع بدم...و این شعر رو اینجا بذارم...

...

مسمط تضمینی از غزل سعدی ش با این مطلع که میگه:

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

 حیف باشد مه من کین همه از مهر جدایی،

شاااااهکاره...

مسمط یه کم با غزل متفاوته...

کاش یه کم راجع به قالبها حرف بزنیم و کاربردشون برای مضامین شعری ...

یه روزی...این روزا یه کم اعصاب و روانم کاویدن لازم داره ...

پنج از ده...

با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطـــی سوخت شد یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه

آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

حامد عسکری

 

اون‌ اول که قصد گذاشتن این ده تا پست‌ رو داشتم قرار نبود این شعر جز ده تایی ها باشه...اما یه روزایی این شعر میشه اولین شعر روزگار...یه روزایی ...یه شبایی...نتیجه اینکه مولوی و دیوان شمس و اهنگ شیش و هشتش کشید کنار به احترام این حال لعنتیم...

خسته ام!اول از همه از دست خودم...بعد از دست خودم...بعدتر از دست خودم...

یکی یه روزی بهم گفت :سعی کن خودتو ببخشی...یاد شعر فاضل افتادم که میگفت:کسی را که برنجاند تو را هرگز نمیبخشم/تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم...

مشکل از اینه که ...گاهی زیادی گیج میزنم...زیادی!

چهار از ده !جان جانانم

فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوست 

گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست 

آیینه وار خیره به تنهایی تو ام 

آری !سکوت ساده ترین راه گفتگوست 

این درس را ز عشق تو آموختم که گاه 

راه وصال دست کشیدن ز جستجوست 

هر کس به قدر وسع خریدار یوسف است 

سرمایه شکسته دلان چیست؟ آرزوست !

بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق 

چیزی که پیش دوست نداریم آبروست 

فاضل نظری 

 

راجع به این شاعر عزیز ،‌و شعرهاشو به خصوص این شعرش  انقدر چشم ستاره بارون دارم که گو اینکه نظری ندارم !( فعلا با سیستم خونه فقط میتونم خندانک!!! اضافه کنم که اضافه نکردنش بهتره!!!)‌

 

این درس را ز عشق تو آموختم که گاه 

راه وصال دست کشیدن ز جستجوست 

 

+ :‌حالیا فعلا نشستم به خوندن مجدد بحث افساد فی الارض !!!محاربه!!!جرایم علیه امنیت !!!برای مرور

و باید یه لایحه بنویسم ...شاید امشب .شاید فردا!باید یه کم اطلاعات جمع و جور کنم!و واقعا کشش نیس امشب !

نمیدونم چی باعث شد همه فک کنن من با این روحیات لطبفم به درد حقوق میخورم ؟؟؟چی ؟؟؟چیییییی؟؟؟و نمیدونم چی باعث شد که من روزها به گرایش جزا فک کنم !!!و حتی تمایل بیابم !!!

یه روزایی در زندگی هممون هس که آدم فک نکنه بهتره !!!قبول ندارین ؟؟؟

+:‌طرح رمان رو فرستادم !واقعا با این حجم از سختگیری انتظار ندارم قبول شه !ولی اگر قبول شه !فردا مشخص میشه !خدایا کمتر ازش ایراد گرفته بشه ...خدایا دوستش داشته باااااشن !!!ممنون 

سه از ده.بیدل

برق با شوقم شراری بیش نیست

شعله طفل نی‌سواری بیش نیست

آرزوهای دو عالم دستگاه

ازکف خاکم غباری بیش نیست

چون شرارم یک نگه عرض است و بس

آینه اینجا دچاری بیش نیست

لاله وگل زخمی خمیازه‌اند

عیش این‌گلشن خماری بیش نیست

تا به‌کی نازی به حسن عاریت

ما و من آیینه‌داری بیش نیست

می‌رود صبح و اشارت می‌کند

کاین‌گلستان خنده‌واری بیش نیست

تا شوی آگاه فرصت رفته است

وعدهٔ وصل انتظاری بیش نیست

دست از اسباب جهان برداشتن

سعی‌گر مرد است‌کاری بیش نیست

چون سحر نقدی‌که در دامان تست

گر بیفشانی غباری بیش نیست

چند در بند نفس فرسودنست

محو آن دامی‌ که تاری بیش نیست

صد جهان معنی به لفظ ما گم است

این نهان ها آشکاری بیش نیست

غرقهٔ وهمیم ورنه این محیط

از تنک آبی، ‌کناری بیش نیست

ای شرر از همرهان غافل مباش

فرصت ما نیزباری بیش نیست

بیدل این‌کم ‌همتان بر عز و جاه

فخرها دارند و عاری بیش نیست

بیدل 

 

بیدل نماینده تمام قد سبک هندی یا اصفهانی یا صفوی هست...

حالا شاید بگید سبک های شعری چی هستن...

سبک های شعری در حقیقت نشون دهنده ویژگی های تقریبا مشابه در هر دوره تاریخی شعریه‌‌‌.‌..صاحب نظرها و اساتید ۴ سبک مهم رو شمردن که به ترتیب زمانی :سبک خراسانی یا ترکستانی ،سبک عراقی،هندی یا اصفهانی و بازگشت هست...

سعدی و حافظ که شبای قبل راجع بهشون یه کم حرف زدیم توی سبک عراقی شعر میگفتن که بعدا راجع بهشون میگم.اما سبک هندی ...تقریبا سخت فهم ترین و در عین حال عامیانه ترین شعر ها توی این سبک گفته شده به نظرم‌‌...سخت فهم از این نظر که به عنوان مثال اگر شما بخواید یه شعر تو این سبک رو از اول تا اخر بخونین ...قطعا یه بیت یا دو بیت حداقل به چشمتون میاد که هیچی ازش درک نمیکنین...و گمونتون میره که شاعر آسمون ریسمونی بافته به وسعت تاریخی که ازش اومده.در حالیکه ممکنه اون ابیات بی معنی نباشن...فقط کنکاش معنی کمی نیاز به تلاش بیش از حد و دونستن یه سری اطلاعات داشته باشه...عامیانه از این جهت که شاید باورتون نشه ولی این صحبتای به نظر سخت فهم یه زمانی به شدت به طرز فکر آدمای کوچه و بازار نزدیک بوده‌‌‌.من که باورم نمیشه روزگاری بوده که مردم خیلی راحت میتونستن این تصویرای پیچیده و دور از دهن رو راحت بهم وصل کنن اما گویا وصل میکردن و به به و چه چه هم میکردن...حالا مثالی هس که توی کتاب :شاعر آیینه ها *اثر استاد شفیعی کدکنی اومده که من هنوز معنیشو نمیدونم و بیانگر اینه که وقتی میگم سخت فهم دقیقا دارم چی میگم:

شعله ادراک خاکستر کلاه افتاده است

نیست غیر از بال قمری پنبه مینای سرو

گفتن نداره ...اما من نمیدونم این بیت چطوری خونده میشه جز اینکه میدونم وزنش چی میشه!همین!

چرا تمام قد؟چون ما شاعرایی داریم مثل کلیم و صائب که دیگه شعراشون در این حد دارای پیچیدگی های عمیق نیس اما شعر اونام توی شعر سبک هندی دسته بندی میشن اما ویژگی های سبک هندی به شدت پر رنگ توی شعر بیدل دیده میشه...

حالا به هر حال...ویژگی های کلی شعر سبک هندی ...ایناس:

اول تمثیل ها و اسلوب معادله زیاد 

دوم تزاحم تصویر سازی های شاعرانه و به اصطلاح ایماژ یعنی به عنوان مثال توی یه بیت ۵ تا تصویر متفاوت راجع به یه موضوع بیان میکردن...مثل همین بیت بالا...

سوم بیان اتفاقات روزمره و حتی شعر گفتن راجع به دعوا با زن و بچه و فلانی اینو گفت و درد های مختلف جسمانی و این صحبتا...هرچی دم دستشون بود شعر میکردن و تامام

چهارم استفاده از الفاط کوچه بازاری و محاوره

پنجم پیچیدگی و خیال پردازی خیلی گاهی بیش از حدتر...

...

راجع به بیدل بگم که یکی از پرکار ترین های شعر فارسیه...دو جلد گنده غزلیات داره که من به شخصه وسطای جلد دومش هستم و میتونم اینو بگم هنوز نصف شعرایی که خوندم معنیشو به سختی نمیدونم...هههه البته شوخی میکنم...با کتاب شاعر آینه های استاد شفیعی کدکنی که به بررسی سبک هندی و علی الخصوص موکدا اشعار بیدل پرداخته و به خصوص تر ۱۰ ...۱۵ صفحه اخر این کتاب خیلی از مشکلات فهم معنی شعر بیدل برام برطرف شد...

راجع به اینم بگم که برای خودم خیلی جالب بوده همیشه...بیدل از عنصر آینه خیلی توی شعرهاش استفاده کرده...و اینه توی شعر بیدل بیان گر و تداعی کننده چشمای حیرت زده اس...جالب نیس؟اصلا نشانه صداقت و صافی و زنگار بستن روح و اینا نیس...بلکه نشان حیرته...البته این با آینه خانه متفاوته و اونجا نشان حیرت نیس‌‌...اگر دوست دارین شعرهای بیدلو بهتر بفهمین این کتاب استاد شفیعی کدکنی رو بخونین...فایل دانلودش هس...اما ترجیح بدید بخریدش ...

...

بنده خدا بیدل اقای دهلوی!!! قبرشم با این همه تلاش در ساخت و پرداخت محتوا از یه تایمی به بعد گم شده و معلوم نیس قبرش کجاس...حالا همینطوری یه جایی توی دهلی واسش ساختن که الکی مثلا اینجا قبر بیدله...ولی نیس

اها یه چیز جالب اینکه هنوز دوستان افغانی و تاجیک و مسلط به لفظ دری راحت این شعرای بیدل رو میفهمن تماما و حتی بیشتر از شعرای شاعرای دیگه توی محاوره به کار میبرن...

همین دیگه...

بدروووود

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان