یه کم درگوشی جدی!شاید موقت!

هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که یه روزی بخوام یه همچین مطلبی رو منتشر کنم ...پس هیچ وقت هم به مقدمه و موخره اش فکر نکرده بودم...اما از اونجایی که چند وقت پیش خیلی اتفاقی ...یه مسئله ای پیش اومد تصمیم گرفتم متناسب با این ایام و به خصوص امشب ...یه چیزی رو بگم...اگر صفحه اینستاگرامم رو دیلیت نمیکردم اونجا هم بیان میکردم...ولی خب به هر ترتیب الان و درحال حاضر تنها جایی که میتونم حرفی برای جماعتی بزنم فعلا همینجاس...

داستان از هفته پیش شروع نمیشه که من تقریبا آیین دادرسی کیفری رو تموم کردم و رفتم سراغ درس بعدی ...

و داشتم تست ها رو مرور میکردم که یکی از دوستام زنگ زد ...و یه سوال درسی داشت...منم شروع کردم توضیح دادن...درنهایت گفت خب خودت چیکار میکنی ؟من گفتم منم دارم درس میخونم اگر خدا قبول کنه...و ایشون در پاسخ به من گفت ...درس مال ما بدبخت بیچاره هاس ...تو که سهمیه داری چرا...!

داستان از خیلی قبل تر شروع میشه...از وقتی که من فهمیدم بابام نمیتونه مثل بقیه آدمای دیگه...مثل عموم...مثل داییم...مثل کل مردای فامیل نفس بکشه...و نفس هاش یک درمیونه‌...وقتی از داداش پرسیدم بابا چشه؟گفت جانبازه...گفتم جانباز چیه...و گفت جانباز شیمیایی مال زمان جنگه...خب ...نمیدونستم ینی چی...تو مدرسه مدیر یه روز اومد که اگر کسی باباش جانبازه بیاد دفتر‌...واسه اینکه قراره کارنامه هاشونو بفرستیم واسه جایزه نمیدونم کجا...منم جلو همه بچه ها پریدم هوا که بابای من جانبازه...!و بدو بدو رفتم که برم دفتر...اما بچه ها یه جوری نگام کردن...!یه جوری که نشون نمیداد دوستامن...حتی یکیشون بهم حرف نامربوطی زد ...یادم نیس چی!ینی یادم هیت اما ...سعی میکنم یادم نیاد!...!ولی یادمه خیلی بهم برخورد...!ولی نفهمیدم چرا!خب ‌.‌..فرداش بابا فهمید و گفت برو بگو نمیخوام جایزتونو...تو جایزه ندیده نیستی که!اگرم واسه جایزه درس خوندی که ازفردا بیخود کردی بری مدرسه!ولی من گفتم من فک نمیکردم انقدر کارم بد باشه...بابا فرداش اومد مدرسه سر صف جلو همه بهم جایزه داد...!یادمه یه جعبه مداد رنگی ۲۴ رنگ بود با یه میکروسکوپ..اون موقع خیلی چیز باحالی بود...اصلا یه ابهتی داشت...!

ولی اسمم از لیست جایزه بگیرا حذف شد...کل دوران ابتدائی...و راهنمایی...دوران دبیرستان دیگه میدونستم نباید از این امتیاز استفاده کنم...نباید کسی بدونه...!!!وقتی دبیرستان نمونه قبول شدم...بی سهمیه قبول شدم.‌‌..ولی بدشانسی آوردم یکی از بچه ها بچه ی دوست بابام بود...و اون میدونست بابای من شیمیاییه...و چند وقت بعد به همه گفت که من با سهمیه قبول شدم...!

بد شانسی بود...من عصبی بودم و اومدم خونه...درو کوبیدم...و حلو همه به بابا گفتم..."همه فهمیدن"...!تنها باری که دادش بزرگه سیلی بهم زد همون موقع بود...گفت بفهمن...مگه بابا معتاده؟قاچاقچیه؟دزده؟زندان رفته؟

مگه تو با سهمیه رفتی؟انقدر زار میزنی؟من مات و مبهوت مونده بودم...فک میکردم نباید کسی بفهمه...ولی اون روز تو تناقض گیر کرده بودم...!

بفهمن یا نفهمن بالاخره؟؟؟

این تناقض با من موند...تا روز ثبت نام کنکور ...من از سهمیه بابا استفاده نکردم...

خب ...قرار بود شهر خودم بمونم پس با رتبه بالای هزارم می موندم...پس دلیلی نداشت استفاده کنم..._میدونین چقد سخته واسه استفاده کردن که هیچ...استفاده نکردن از حقی که بهت دادن..انگ ناحق کردنِ حق بخوره به پیشونیت_

روز ثبت نام دانشگاه تازه بقیه فهمیدن رتبه من چند بوده...و دوباره پچ پچ شروع شد...!

سخته به جای تبریک ازت کارنامه کنکورتو بخوان تا بفهمن راست میگی یا دروغ!_ولی خیالتون راحت!من خودمو به هیچ کس ثابت نکردم_

ولی من دیگه اون فاطمه ساکت و احمق نبودم...سر منشا پچ پچ ها همکلاسی دوران دبیرستان خودم بود...کشیدمش کنار...و در گوشش گفتم این خراب مونده سهمیه لازم نداشت...گنده تر از اینجاهاشم لازم نداشت...پس احترام منو حفظ نمیکنی...احترام بابامو داشته باش...!هرچند بابای من به احترام امثال شما احتیاجی نداره...واسه خودت میگم...

...

این روزا استرس دنیای من و امثال ما...ریه های وصله پینه شده باباهامونه...

لطفا این روزا حواسمون بیشتر باشه...لطفا...!

دل شکسته من هم ...به هیچ!

...

روز جانباز پیشاپیش مبارک...❤🌺🌹❤🌷

 

۶
راهی آسمان
۱۱ فروردين ۰۳:۳۰

عید شما و خانواده هم مبارک💜

پاسخ :

عد شما هم مباااارک...❤😍
راهی آسمان
۱۰ فروردين ۰۱:۰۶

همه ی عزیزانت و همینطور هم پدر بزرگوارت، سلامت و در پناه حق باشن الهی

نرگس،دوستمو که یادته یه بار که سر کلاس حقوق اداری، بحث همین مسائل پیش اومد، درس قشنگی به همه داد، هرچند منم از قبل اصل حرفم احترام و حیا کردن بود حیا در برابر اون همه از خود گذشتگی... بنظرم خیلی زشته عین بچه های هیچی ندون، فقط سر اینکه به کی چی دادن به اون یکی ندادن، حرف بزنم و آزار بدم

ولی نرگس دید جدیدی به همه ی ما داد

میگفت الان برادر من اگه کار پیدا نکنه، یا هر مشکلی داشته باشه، بابام هست، براش مغازه میگیره، بهش سرمایه میده، از نظر مالی ازش حمایت میکنه، اما حالا پسر عموم که پدرش شهید شده باید چیکار کنه؟

راست میگفت

وظیفه ی همه ی ماست که در نبود شهدا، یا کم توان شدن جانبازا، بریم محبتشونو که جبرانم نمیشه البته، به خودمون اون محبت هاشون یادآوری کنیم 

خب حالا مااینکارو نکردیم، حکومت داره به جای جامعه این کارو میکنه، ما به اونم غر میزنیم !!!!!!

انگار آزار دیدن خانواده شهدا وجانبازان ، یه دردیه که از زمان حضر زینب ادامه داره

دلم پر بود ببخش نظر من از پست شما بلندتر شد انگار

پاسخ :

ممنوووونم عزیزم...ان شاالله همه خانواده ها سلامت و باعزت باشن...
چقددد جالب که سر کلاس اداری ما هم پیش اومد این بحث سر همون تبعیض های روا ...تبعیض های ناروا بود فک کنم...واسه همه ی حقوقیا پیش اومده...
من سر اون کلاس خوابیدم...!یکی از آقایون هم گویا میخواستن حرص منو دربیارن هی حرفای بد میزدن و بیراه میبافتن... هی برمیگشتن عقب منو نگا میکردن فک میکردن الان من بلند میشم یه چکی...کتکی ...چیزی همه رو مهمون میکنم...ولی من اجازه گرفتم اومدم بیرون ...و رفتم نمازخونه گرفتم خوابیدم...خخخخ
درد هست...سختی هست...یک دنیا حرف هست‌...ولی ...بیخیال
هی دارم پشیمون میشم از گذاشتن این پست...
مرسی از کامنتت❤❤❤
راااستی ...عیدتم مباااارک...پیرو پست قبل!😁😁😁
غمی ‌‌‌
۰۹ فروردين ۲۱:۱۹

حرف شما کاملا متینه. اما اساسا چرا باید جانباز بودن یا نبودن پدر کسی توی رتبه علمی اون فرد تاثیر داشته باشه؟ همه اون پچ‌پچ‌ها مقصرش نه اون همکلاسیای شمان و نه شما. مقصر، بودن چنین قانونی از اساسه.

پاسخ :

شاید اگر از یه جهت بهش نگا کنیم متوجه میشیم که شاید شاید اون فرصت تحصیلی که برای پدر ها بوده و از دست رفته رو میخوان جبران کنن...
ولی منم با شما موافقم...قانون درست وضع نشده...
علی ...
۰۹ فروردين ۱۸:۰۲

 جانبازها و شهیدها گردنمون خیلی حق دارند و این رو مردم کل کشور می‌دانند.

 ولی این بی حرمتی به جانبازها و شهیدان  از طرف اکثر مردم ایران، حرف های

 دشمنان ایرانی‌ها از جمله آمریکا است.

و خدا لعنت کند این دشمنان دین اسلام و کشورمون را.

پاسخ :

امیدوارم اوضاع بهتر بشه...
آقای باران
۰۹ فروردين ۱۵:۳۷

جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد

عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد

یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ  
خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد

یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد

یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها
روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد

در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پر برگشت
هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد

هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد

محمد حسین ملکیان


+ بیت یکی مونده به آخرش ...

پاسخ :

چی بگم؟
هیچ وقت این همه صبوری رو درک نکردم...!هیچ وقت...این همه سکوت رو نفهمیدم...
برای من بیشتر بیت آخر مصداق داره...
آقای باران
۰۹ فروردين ۱۵:۳۵

سلام

1.https://www.instagram.com/p/Bmeoxl7hXIb/
نوشته های عکس دوم رو بخونید. 

محمد حسین ملکیان رو نمیشناختم. چند تا از شعرهاش رو که دیدم پام به صفحه اینستا ش باز شد. این تصویر رو دیدم. از همون روز، بهش دلبستم! شعرهای دوست داشتنی داره.

2. یادم نبود روز جانبازه، چه خوب که گفتید... خدا پدرتون رو حفظ کنه و همیشه سلامت باشند.

3. اما راجع به پست. از یه لبخند بیشتر جواب میشه داد؟! خدا همیشه عزتتون رو حفظ کنه

پاسخ :

سلام
۱_خیلی حرفای خوبی بود...خیلی گریه دار...خیلی ...
۲_پدر من ...و همه پدرها رو خدا حفظ بکنه...
۳.مرسی
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان