بهارنارنجی ترین اردیبهشتم...

رفته بودیم تهران. دعوتی خونه ی یکی از اقوام. واقعیتش تحمل یه سری چیزا از توان ما به صورت خانوادگی خارجه. چیزایی که شاید به ظاهر چیزای بدی نباشه و اصلا تحمل کردن نخواد و حتیییییی مطلوب یه عده باشه. ولی ما نمیتونیم تحمل کنیم...

 

در هر صورت بعد از اصرار و انکار و اصرار و انکار یه ناهار و یه شام پیش‌شون موندیم و یهویی از چالوس و تهران شمال پیچیدیم به بازی...

 

یه سال و یه ماه بود نه دریا دیده بودم. نه جنگل و نه هرچی که عاشقانه تو اون اقلیم دوستش دارم. قبلا و چند سال گذشته به واسطه یه زمین و یه خونه هی میرفتیم فومن. نه که مال ما باشه! خیر! بابا کارای حقوقیش رو انجام میداد و بعضی وقتا که خسته میشد منو میفرستاد و خودش مینشست یه گوشه استراحت میکرد. به خصوص تو اداره ثبت و شهرداری که خیلی کار سختی داشتیم... یا من رانندگی میکردم و این داستانا و کمک بودم بالاخره (تف به ریا) در هر حال من عشق و حال خودمو داشتم. یه شب انزلیم رو داشتم و قدم زدن تو شب ساحل و یه کته کباب محلی و ... میومدیم خونه! 

دیگه الحمدلله کارشون راه افتاد و کته کتاب و شب ساحل انزلی و این داستانا تموم شد!!! 

سر منم شلوغ شد البته! 

به هر صورت واسه حال مامان که هم شدیدا این یه سال از پرستاری پدربزرگ خسته جسمی و از فوتش خسته روحی بود و همچنین، واسه اینکه عین من یه "دختر دهاته" و عین من عاشق این منطقه، گفتیم به جای خونه بیایم اینجا. 

واقعیتش دلتون نخواد یا بخواد هوا اردیبهشتی ترین شکل ممکنشه. 

بوی بهارنارنج روانی میکنه آدمو... 

یه جوری که مغز من انگار دهن دراورده واسه تنفس و استشمام...

خونه‌ای که گرفتیم تو حیاطش پر از غاز و اردک و مرغابی و مرغ و خروسه... هرجونوری که بگید:))) 

صاحب خونه یه پیرزن تیپیکال شمالیه... 

مامان گفت از شکوفه ها نچینم که میوه‌هاش از بین نره.

خانومه دقیقا نمیفهمیدم چی میگه ولی دید من عین کنه چسبیدم به درختا و هی بو میکشم چند تا شکوفه ریخت تو دستم و گفت امروز مرباشو پخته و اگر گلبرگاشو جدا کنی میوه‌اش چیزی نمیشه...

 

 

ولی خب من دیگه نچیدم. همونایی که داد دستم رو نگه داشتم... که تو عکس مشخصه. 

چیزی که به لذت بویایی اصافه میکنه، صدای پرنده اس که بیداد کرده... الان که دراز کشیدم یه کم خستگی در کنم تقریبا انگار تو جنگلم... نسیم هم خنکه الحمدلله...

 

+اینجایی که تو عکس هست، پشت نرده ها دو تا خانوم داشتند بهارنارنج میریختن توی یه چادر بزرگ، فکر کنم واسه مربا

 

++بابا میگه اینجور که تو ذوق کردی، کادوی تولدت همین مسافرت یهویی... 

هیچی رو پیدا نمی‌کنم اندازه این خوشحالت کنه:))))

...

۶
De Sire
۱۱ ارديبهشت ۱۲:۴۰

سلام فاطمه خانوم 

منم امروز از شمال برگشتم، هیچی تو دنیا قشنگ تر از این سرسبزی نیست... 

البته من بهارنارنج رو‌نمیشناختم :)) یه خانومه رو دیدم داره میچینه میریزه توی کیسه ، فهمیدم که این همون بهارنارنج معروفه:)) 

پاسخ :

سلام خانوم🌺
عه شما هم شمال بودید؟ما ۲۴ ساعت هم نشد اقامتون اونجا... برگشتیم دیروز عصر
آره الان اصلا "بهارنارنج تایم"ه 😂 همه جا پر از بهارنارنجه. 

در نهایت به شدت باهاتون موافقم:
هیچیییی قشنگتر از این سرسبزی نیست...
راوی ◔◡◔
۱۰ ارديبهشت ۰۸:۰۸

سلام و درود

سلامت باشید :)

عه ^_^ پس پیش پیش مبارک 

شاد و تندرست باشید

پاسخ :

زنده باشید
ممنونم:)
همینطور خودتون ان‌شاءالله...
شاگرد بنّا
۱۰ ارديبهشت ۰۷:۳۷

سفر آدم رو شاکر می‌کنه و بصیر ان‌شاءالله 

همیشه به سفر باشید. 

پاسخ :

سلام
بله همینطوره...
ان‌شاءالله و همچنین:)
راوی ◔◡◔
۱۰ ارديبهشت ۰۰:۰۱

:)

خدا رو شکر

ان شاالله همیشه به سفر ^_^

رانندگی خیلی خوبه... جزو علاقه هامه

تولدتونم مبارک :))

خیره ان شاالله

پاسخ :

سلام
خیلی ممنونم
ان‌شاءالله همچنین برای شما:) 
رانندگی واسه خیلیا علاقه اس ولی خب من الان خیلی بهش علاقه ندارم دیگه...
حالا خیلی مونده تا تولدم:))) ولی ممنونم:)
آرا مش
۰۹ ارديبهشت ۱۹:۰۱

آخ آخ فاطمه خوش به سعادتت 

بسی حظ بردم از توصیفاتت

گوشت بشه به تنت الهی :)))

پاسخ :

سلام
قسمت شما بشه😂😍
به گرد پای توصیفات شما هم نمیرسه😅
ممنونم ازت❤

شروین ‌‌‌‌‌‌‌shervin
۰۹ ارديبهشت ۱۷:۲۱

و منی که چهارساله جایی نرفتم.. 

پاسخ :

منم خیلی وقت بود جایی نرفته بودم! اینطوری خوش اب و هوا و برای استراحت...
واقعا جدی حس میکنم که مغزم دهن باز کرده نفس بکشه!!!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان