بنان با صدای بلند میخونه و صداش پخش میشه تو اتاق:
ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم افزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی؟!
+
آره پاییز یهو میاد...
بنان با صدای بلند میخونه و صداش پخش میشه تو اتاق:
ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم افزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی؟!
+
آره پاییز یهو میاد...
سلام (از همون سلامها که تنها فایده ی یه پست معمولی به حساب میاد)
خب...
میشه هر کی این مطلبو میبینه واسه مادربزرگم یه حمد شفا بخونه؟؟؟
لطفا...
حالش اصلا خوب نیست
خب خب خب...
من تقریبا یه فراغتی پیدا کردم که بتونم بیام یه کم حرف بزنیم و اینا...
داشتم به این فکر میکردم که از کجا شروع کنم؟؟؟
توی پینترست میچرخیدم که با این عکس مواجه شدم:
این منم و اگر من نیست، پس کیه؟؟؟
دو هفته و سه چهار روزه که درحال جمعآوری پایاننامه بودم؛ با شدت و فشار وحشتناکی که اصلا نمیشه گفت...چون کلام قاصره. ناتوانه!!! البته رفتم فرم تمدید سنوات رو هم پر کردم ولی هی شرایطی پیش اومد که محبور شدم سریع مطالب رو جمع بکنم و تمومش کنم... روزها و شبایی بهم گذشت که بیاغراق نمیدونستم آخرین وعده غذایی که خوردم کی بوده. گریه و ناامیدی داشت. زیاد!!! غرغر داشت فت و فراوان. و البته گردن درد و دست درد و سردرد... آناتی بر من گذشت که فهمیدم تاثیر چای بر عملکرد مغزم واقعا تاثیر چشمگیریه و من بهش بیتوجه بودم... روزایی که با عینک خوابممیبرد و به نیم ساعت خواب قانع بودم... و خب افرادی رو این وسط فحشکشمیکردم که وجود وحضور خارجی نداشتن:))))
بیخیال
در نهایت امروز، ساعت ۱۱، تقریبا دفاع آغاز شد و من با نمره ۱۹ و نیم!!! کار خودمو به پایان رسوندم...
اینم منم!!! و اگر من نیست پس کیه؟؟؟ ایراداشون به کارم هم جالب بود. مثلا وقتیدر عنوان من بررسی مفهوم اومده، یکی از ایرادا اینبود که چرا به مفهوم پرداختی و فلان؟! یا ایراد دیگه کپی پیست بودن مقدمهام بود که قسم میخورم یه کلمهاش از جای دیگه کپی نشده بود... انقدر ایرادات جالب بودن که استاد راهنما زیرلبی گفت ولشون کن... گوش نده:))) و من خندهام گرفته بود از این قضیه:))))
در هر صورت، گذشت:)
چیزایی که ازشون بیشتر خوشحالم، مطالبی بود که در خصوص ظرفیتهای حقوق اسلام گفتم. در خصوص قاعدههای پیشرفته حقوقی اسلام که اصلا ظرفیتشون در حقوق بینالملل آشکار میشه!
و خب...
با این همه، اذیتایی که از بابت هماهنگ نبودن مکان دفاع و بدو بدوهای امروزم کشیدم هم بخشی از شیرینی همراه با اعصاب خردی رو رقم زد...
هی دلم میخواد از خودم چنگول بگیرم و بفهمم خواب نیستم و الان، دیشب نیست و من ندارم خواب میبینم!!!
خدا رو شکر...
ممنونم از امام رضا ع عزیزم...
خیلی خیلی خیلی...
+
یکی از شبای داغون این چند وقت، لحظاتی بود که تو واویلای آماده نبودن یه فصل و گیر و گرفت وصل و قطع شدن وی پی ان و دد لاین ارسال کار به داورا دم غروب، در حالیکه ناهار نخورده بودم و شام هم خونه دختر عموم روضه بود و هی گر و گر زنگ میزدن که کجایی کجایی؟؟؟ و من به اساتید داور پیام داده بودم که آیا میشه باهاشون تماس بگیرم (که طی اون تماس بگم اگر میشه فردا پایان نامه رو بفرستم و فصلم اماده نیست و فلان) آسمون سقفش کوتاه شده بود و بغضتو گلوم... دوستم پیام داد که دارم میام کارت عروسیم رو بیارم در خونهتون و رسیدیم زنگ میزنم...
من؟؟؟
ویران شدم:)))
نه که بخوام بگم ازدواجیام و فلان... ولی اون لحظه به این فکر میکردم تنها آدمی که الان اینجوریه منم... همشم مقصرش خودمم... هم بابت اینکه کارت عروسیای ندارم که پخش کنم. هم بابت اینکه کارام مونده دقیقه نود... نه... وقت اضافه!!!!!
دو تا کوبیدم تو سر خودم. چادر رنگی قدیمیه مامان رو سر کردم و رفتم دم در... بغض تو گلوم بود... تا گوشام رو میسوزوند:)))
ولی خب ارسال مطلب رو همون شب تموم کردم و اساتید وقتی جواب دادن که کار من تقریبا تموم شده بود.
بعد جالبش این بود من نمیتونستم بگم عوضش من درس خوندم و اون داره شوهر میکنه و درسو رها کرده!!! نه!!! اونم دانشجوی ارشد و البته دانشگاه تهران! سرکار میره و منشی دادگاهه:))) پس؛ خیلی اوضاع خراب بود:)))
خلاصه...
اونم از اون:)
میگذره:)
الحمدلله...
خیلی الحمدلله:)