سرمایه شکسته دلان چیست؟آرزوست!

به رغم همه اوضاع و احوال پیش آمده...

من هنوز آرزو میکنم سالی سرشار از موفقیت و سلامتی و شادکامی و تحقق رویاها در انتظار همگی‌مون باشه و ۱۴۰۰ به خاک بشینه از ۰۱ جذاب بعدش...

...

مامان‌بزرگ سر سفره هفت سین نشسته بود میگفت :بزن همدان ببینیم کی اذان میشه؟؟؟

گفتم سال تحویل ...افق نداره!بعدشم ما همدان نیستیم مامان‌بزرگ...

جالب بود:))))

...

من هیچ وقت "اونجا نبودم!و دلم نمیخواست عید رو تبریک بگم!"...پس "اتفاقا فاطمه اینجاست و دلش میخواد تبریک بگه"نیستم...به خصوص وقتی بعد از "سلام!سال نو مبارک"حرفی ندارم...خوبتون شد؟اشتباه به جای زیارت قبول گفتم قدم نو رسیده مبارک؟؟؟خوب شد؟؟؟:))))))

روحِ سرگردانِ ۲ ِشب به بعد!

لابد استادم با دیدن این تایمای ارسال تکالیف تو سامانه خیلی متعحب میشه...

شما هم لابد از این تایم پست گذاشتن...

ولی خب وقتی خوابم نبره خوشم نمیاد الکی با پتو و ملافه کشتی بگیرم!بلند میشم یه هات چاکلت درست میکنم واسه خودم ...دو تا کلام درس میخونم و کارامم انجام میدم...شب و روز فرقی نداره که!

امشب تکالیف دانشگاهم تقریبا تموم شد...تقریبا!

خسته نباااشم:)))

...

 

 

الانا توی یادداشتام دیدم اینجا یه چالش دستخط دعوت شدم و هرچی پست‌ها رو جا به جا کردم پیداش نکردم...گو اینکه انجامش ندادم !شرمنده می‌باشم!پس صفحه اخر مقاله‌ ای که به تازگی تمومش کردم رو پشت و رو کردم و نوشتم:)))

هرکی حس کرده دستخطم بده ...به روی خودش نیاره!😂

 

+وقتی مینوشتمش یاد اون موقع‌ها افتادم که روزهای اخر سال دفترچه خاطراتمونو میبردیم مدرسه!هر کی رو میدیم میگفتیم یه یادگاری بنویس!(یادگاری؟یا خاطره همون!؟یادم نیست...)

حیف باشه اون حرکت ور افتاد!والا انقدر من دلم میخواست از یه سریا دستخط یادگاری بگیرم...

 

 

 

...

نکته مثبت داستان که باید بهش اشاره کنم اینه که هنوز عید نشده، یه کتاب بیست، یه شام مفصل، یه روسری معرکه و یه هندزفیری باحال عیدی گرفتم...:)))

خدایا! تا اینجاش عالی بوده...روی کمکای نقدی هم حساب کردم خلاصه:))))

عید مبارکی❤

از اونجایی که خرخونی حد داره

امشب ترجیح دادم دیگه خودکار مودکار دست نگیرم ...

رفتم تو خیابون و هر چی هیئت سر راهم بود رفتم تو...هرجا جشن بود رفتم دو تا شیرینی و دست دست دست...البته یه جا کیک دادن که خیلی خوب بود و حال داد😂😂😂و یه جا هم انگار شام میدادن که من نموندم...حیف!

عاشق اون حالتی از دستام هستم که از بس دست زدم کف دستم میسوزه😂

 

...

عیدتون مبارک باشه

و تولد امام زمان(عج)مبارکمون...خیلی خیلی!

و اینکه این عکس رو من خیلی اثر گذاشت...

 

 

 

عشق است و "داو" ِ اول بر نقد جان توان زد

خیلی دلم میخواد خودمو توی یه سری مسائل به چالش بکشم...

دوست دارم بدونم وقتی توی یه مشکل و مسئله به خصوص گیر میکنم چه غلطی میکنم!

حالا اینکه وقتی گیر میکنم، میوفتم به جلز و ولز و "شاه حسین و یا حسین" راه میندازم به جای خود، ولی یه موقعی سوزنم گیر میکنه ... یکی ازم بپرسه راستی فلان کار، و من توی یه حالت نرمالی میگم: من؟ عمرا!ولی یهو به خودم میام که بگم: آره انجامش میدم...

در حالیکه هییییچ پس زمینه فکری ندارم!تو نگاه اول فهمیدم سخت ترین کار این روزگارمه!ولی یه چیزی بهم میگه اگه من نه؟پس کی؟

جالب تر یه اخلاقیه که جدیدا پیدا کردم...چیزی که تا تقریبا سال قبل یا دو سال قبل هیچ وقت در من سابقه نداشته: "داوطلب" شدن!

در حالیکه بازم هیییییچی نمیدونم...اصلا نمبدونم موصوع چیه و دارم احتمال میدم که همون یا حسین و شاه حسین رو آخرش خواهم داشت...ولی...

 

امروز واسه یه کاری داوطلب شدم!😐

 

خدا کمک کنه!😏😏😏خدا بخیر بگذرونه...

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان