شنبه ۱۲ مرداد ۹۸
این یک هفته که مشهد بودم ...نه نوشتم...نه خوندم...نه هیچی...!
حالا یه عالمه کتاب هست...یه عااالمه ورقه سفید و خالی و یه من ...!به امام قول دادم ازش خواستم کمکم کنه ...که کتابامو تا آبان تموم کنم...
این هفته نرسیدم به بروز شده ها سر بزنم امروز ...حتمااااا...
خوابم بند نمیاد از این ور میوفتم ...اون ور ...تو ماشین گردنم بدجووور گرفته ...و با یه خواب طولانی مدت متوجه شدم دیگه نمیتونم تکونش بدم ...امان از تنگی کانال نخاعی ...اه!
بعد از ظهر شروع ترم جدید زبانه ...خدا کمک کنه !
باید برا فردا داستان جدیدمو ویرایش کنم ...!که بهم نگن فکاهه نویس ..!یه عااالمه از برنامه عقبم و لپ تابمو دادم خونه عموم برا اینکه مسافرت بودیم اونجا در امان باشه....و داستانم تو اونه ...باید برم بگیرمش ...باید برم بازار و چه قددد از بازار متنفرم ...