همین الاااان توکلاس اعلام کردم که تو المپیاد شرکت نمییییکنم!
و استاد گفت بیخود کردی !
مگه دست خودته؟
گفتم بلی ...
گفت دلت میاد اقای فلانی بره شرکت کنه رتبه بیاره بعد تو نه!با اینکه فلان قدر از تو پایین تره و اینا ...
حس فمینیستی رو تحریک میکرد به حساب خودش ...
گفتم امیدوارم همه از جمله آقای فلانی تو کارشون موفق باشن...
خلاصه ...آقای فلانی باااد شده بود که قراره با من رقابت کنه ...
گفتم نیستم فسش خوابید ...!
استاد گفت بیا باهات حرف دارم گفتم باید برم خونه ...
گفت پشیمون میشی ...
گفتم شاید باااورتووون نشه استاااد ...ولی من تا همینجاشم پشیمونم...
استاد من از هیچی نمیترسم دیگه ...!
اقای فلانی گفت میشه بپرسم چرا شرکت نمیکنید ؟
گفتم نع !با اجازه ...!
....
بد گفتم؟
نباید انصراف میدادم؟
بدجوری گیجم ...
حس میکنم هیچی از درسای سال قبل یادم نیست و بهتره شرکت نکنم تا اینکه شرکت کنم و ابرو و حیثیت واسم نمونه ...!
من استدلال حقوقیم خوب نیس ..خوب نمینویسم...اینا رو بابا گفت !
گفت هیچی سرت نمیشه ...!گفت هیچی نمیشی ...
دلمگرفت ...جیغ کشیدم ...گفتم اینطوووری نگوووو....نمیخوام بشنوووم...گفت از اولشم اشتباه انتخاب کردی ...
نگفتم این رشته و این داشنگاه نونی بود که شما گذاشتی تو سفره من ...!
...
بازم گله گذاری ...
بس کن فاطییییییی ...
....
به اصطلاح اومد دنبالم پیاده نیام خونه...گشنمه و اومدم تو اتاق و بوی قورمه سبزی میاد ...کاش یکی صدام بزنه ...!
.....
دارم واسه ناهار دوغ درست میکنم بابا تبلیغ عالیس رو میبینه میگه همووون باید میرفتی داشنگاه عالیس ...ده واحد ماست پاس میکردی ..ده واحد آب ...دو واحد نمک ...یه واحد اختیاری کاکوتی ..!🙄