همه گوشمو پر میکنن که دیگه...گریه واسه تو بسه!

این منم...

وسط آشوب...

در مرکز گرداب زندگی ...

همه چیز با سرعت باور نکردنی ای داره از کنارم رد میشه و ویرانی به بار میاره...

میدونم تقصیر من نیست...

میدونم میشه نفس عمیق کشید و ادامه داد...

میدونم باید خدا رو شکر کرد...

میدونم سختی مال زندگی همه اس ...

میدونم همه آدما یه روزا و شبایی رو سخت به سرانجام میرسونن و هممممه اینایی که گفتین و گفتن و میگن!

اما این منم...

قبل از این اتفاقا...یه دختر ۲۱ ساله ...با یه عاااالمه کار ...هدف و انگیزه بودم...

که برای هر لحظه اش ...حسی داشت ...که میتونست اونو تا عرش اعلی ببره...

الان اما ...

یه آزمون مسخره در پیش دارم که هیچ کس باورش نمیشه حتی بتونم یه سوالشو جواب بدم...حتی خودم!انقدری که وقتی میگم من حزوه المپیادو دارم همه غش غش میخندن!

سه تا داستان داشتم که به لطف گند بار اومده از نت...امکان اپلودش واسه جشنواره رو پیدا نکردم و مهلتش تموم شد...

یه دوره آیلتس ناتموم دارم که به خاطر گرون شدن شهریه ها و غرور عجیب و بد مصبم نیمه تموم موند و حتی روم نشد از بابا پول ادامش رو بگیرم!

یه لیست بی ریخت جلوم واشده که بهم میگه برو به جهنم ...همه درسایی که خوندی رو هم بریز تو فاضلاب ...تفم کف دستت نمیدازن!

و یه قلب که این چن روز تپش هاش نامنظم شده و گاهی نفس کشیدن رو سخت میکنه...

من وسط گردابم...

و عبور ازش ...ممکنه دستی سری پایی و گردنی ازم بشکنه...

زندگی سخته...

و من سر میخارونم...میگم یه لحظه وایسییییید...

یه لحظهههههه...

همه ساااااکت...

اما حیف که هیچ کس ساکت نمیشه...هیچ چیز نمی ایسته!

دلم تنگ شده...واسه خودم...

و این خیلی عجیبه!نیس؟

......

امروز تو دانشگاه گریه کردم...و باورم نمیشه...

هنوز باورم نمیشه اونی که سر تکیه داد به دیوار نماز خونه و های های زار زد ...و اشکاش چکید روی جزوه جزا ...من بودم!

من...و من یاد گرفتم باید یه وقتایی تو کیفم دستمال کاغذی داشته باشم...

من گریه کردم و این هم خبر خوبیه و هم بد ...

از نماز خونه اومدم بیرون یه همکلاسی داریم ازمون خیلی بزرگتره و دو تا دختر داره...گفت وااای فاطمه جانم...گفتم بله؟گفت بدون عینک چقدر خوشگلی ...و من فقط نگاش کردم🙄

اگه یه روز دیگه بود میگفتم بگو ماشاالله خانوم فلانی لال از دنیا نری...

گفت قبول باشه...گفتم نرفتم واسه نماز...وضو نداشتم...!

روازی دیگه بود میگفتم ایییی تف به ریااااا...

و همین باعث شد بیشتر چشماش گرد شه ...

....

فردا مراسم ۷ مامان بزرگه ....

چه زود ...

.....

پست شاید موقت...

.....

۳
باران ..
۰۵ آذر ۰۰:۵۷

حالا ما.. من... یه چیزی میگیم ممکنه تو هم بگی بابا اینام حوصله دارنا...

ولی خب دلم طاقت نمیاره نگم :(

 

چه کار خوبی کردی تو نمازخونه گریه کردی...

سبک میشی.. آروم میشی... حتی هورمونهای آرامش تو بدنت ترشح میشه...

یکمی استراحت کن

 

اینو کسی میگه که همین دیروز به خدا گفته "دلم میخواد نباشم".

 

آدم سوپرایز میشه از اینکه طناب تحملش چقدر کشش داره! اما پاره نمیشه!

یذره استراحت "مطلق" به خودت بده. بهتر میشی عزیزم...

 

+ ببخشید اگه حرفام مسخرس (یا حرفای قبلیمم مسخره بود) بنظرت. 

ولی از ته دله :(

مواظب خودت باش .... 

دوستت میدارم :)

پاسخ :

اره خودمم فک میکنم گریه خوبه...اما سرم درد میگیره گاهی بدتر ...
واقعاااا طناب تحمل خیلی مقاومه...خیلی...
حرفات مسخره نبود ...عالی بود ...
مرسیییییی
همراز دل
۰۴ آذر ۲۳:۴۲

سلام

بین این همه غصه لحظاتی حتی برای چند ثانیه کوتاه چشمات رو ببند و تنها این فکر رو تو تموم ذهنت پخش کن که فقط خودتی و خدا خودت یه جهان خالی از هر کس و هر چیز و یه نفس عمیق بکش  شاید تونستی به آرامش برسی. بعضی اوقات رها کردن چند لحظه‌ای تو اوج ناراحتی‌ها بار دل رو سبک می‌کنه

ان‌شاءالله به آرامش برسی

خدا بیامرزدشون

پاسخ :

مرسی از پیشنهادتون...
تشکر...
کاش آرامش رو یه بار دیگه تجربه کنم...
مرسی
آبی آسمانی
۰۴ آذر ۲۲:۵۴

خدا بیامرزدشون.

ایام امتحانات رو دووم بیارید. 

بعدش یه استراحت اساسی به خودتون بدید.

درست میشه...

پاسخ :

امتحانات که شروع نشده...المپیاد دارم همین هفته
مرسی ...
درست میشه...
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان