دوشنبه ۲۵ آذر ۹۸
دلم میخواد یه روزایی ذهنمو ...مثل کیفم خالی کنم رو میز ...
و تکون تکونش بدم انقدر که هیچی توش باقی نمونه...
هیچی...
بعدش دونه دونه آرزوهامو بردارم ...فوت کنم...و خاک و گردشو بگیرم
ترس هامو مثل آدامس بجوئم...
استرسامو مثل آشغال دستمال کاغذی و رسید های قدیمی پرت کنم دور ...
خاطراتمو زیر و رو کنم و اگه چیزی ازش به دردم خورد بذارم سرجاشو بقیه رو بریزم توی کشو و درشو قفل کنم...
عادتامو اطلاعاتمو...همه رو همه رو یه بار نگا کنم...و اگه چیزی از توش داغون شده و خراب ...بر دارم بذارم یه جا دیگه...تعمیر کنم...بسازم از نو!
چیزی تو مغزم باقی نمونه یه چن لحظه ...سبک شم!
....
میشد کاش ...
ولی هرچی هم سعی کنم ...
باز یه صدایی ته مغزم وز وز میکنه و تو دلمو خالی میکنه...!