چند وقت بود کلید کرده بود رو اینکه موهات ضعیف شده و داری کچل میشی و فلان!
امروز دیدم از سر صبح داره یه چیزایی رو تو یه قابلمه قدیمی هم میزنه ...میگم چیکار میکنی؟
میگه دارم معجون درست میکنم...میگم معجونت چه بوی حنایی میده...میگه اره حنا هم داره.اصلا اصلش حناس...
میگم اونوقت مگه حنا خوردنیه؟
میگه نه...کی خواست بخوره؟
میگم چه میدونم شما میگی معجون!
وسمه و قهوه و سدر...
میگم اینا چیه؟قهوه اش رو شناختم فقط!
توضیح میده!
میگم میخوای خوشگل کنیا !شیطون من!
بی دندون میخنده میگه از من که گذشت...واسه توئه!
من اچمز...به افق خیره!
میگه بیار کله رو!
میگم تو رو جدت نهههههههه...
کله ام رو میگیرم و فرار میکنم...
میگه اههههههه یادم رفت ...
تا من برم یه چیز دیگه بیارم نشستی رو اون پلاستیکه...مفهومه؟
من بغض...مامان میگه بشین بابا...برات خوبه!میگم اخه من ریزش نداره موهام...
میگه بشین موهات خوشرنگ میشه...
ماتی دوتا زرده تخم مرغ و یه قاشق روغن زیتون به داستان اضافه میکنه...میگم پ حداقل بیشتر درست کن واسه ناهارمونم بشه...!
میزنه پس کله ام ...میگه کم حرف بزن!
داره سرمو ماله کشی میکنه میگه اینو بگم که رنگ موهات ممکنه یه کم قرمز بشه...یاااا یه همچین چیزی...نمیدونم...میبایست بشوری تا معلوم شه...
ولی از اون مهمتر اینه که تا دو سال هییییچ رنگ شیمیایی ای بهشون نمیشینه...
ولی تقویت میشه دیگه...
من😱😨😰🤒🤕
احترام به سالمندان...
مادر بزرگ...
ناهار امروز...