عملیات نجات...😓

سر شبی تو اتاقم بودم دیدم صدای ترق و تروق از سر سقف میاد...گفتم هیچی نیس بیخیال.صدای شیروانیه...دیگه برقو اینا رو خاموش کردم و رفتم اونطرف...

حالا اومدم اینجا ...میبینم یه گربه دوباره گیر افتاده رو سقف اتاق ...از شیب شیروانی هم میترسه انگار...مشکل اینجاس منم ازش میترسم...هی راه میره از اینور به اونور...و میو میو!انگار کمک میخواد...

نمیدونم باید چیکار کنم...خودمو حبس کرده بودم تو اتاق ...ولی تا کی؟در اومدم بیرون دیدم بیچاره زل زد بهم...دیگه خسته شد سر ناودون نشست یه مدت!

گفتم بابا رو صدا بزنم بیاد بیارتش پایین ...دیدم بابا خوابه!داداشم که از هزار دولت رها و ول ...گفت مشکل خودته!

معلوم نیست زبون بسته چطوری رفته اونجا!

من اتاقم تو حیاطه...و یه طرفش به شدددت مرتفعه و یه طرفش حصاره سر سقف...متعجبم حقیقتا...

حالا دارم استخاره میکنم چطوری این یکی رو نجات بدم...

فک کنم باید یه نردبون همیشه پای دیوار باشه این گربه ها بتونن خودشونو نجات بدن...!از من ترسو جز این کاری برنمیاد...

...

گرفتار شدیمااااا...با این گربه های گیج!

...

از ترس همین بس که به جای نجات اون بدبخت دارم پست میذارم و با دو نفر همزمان چت میکنم...

برم عملیات نجات!😂😓😂😓

 

۳
محیا ..
۲۸ مرداد ۱۹:۰۶

اخیییی😍پس نجات پیدا کرد😍 خداروشکر:)

پاسخ :

آره نجات پیدا کرد...
امیدوارم دیگه گیر نکنه:))))
محیا ..
۲۷ مرداد ۰۲:۲۲

اخییییی😟😢

طفلی:(

چی شد آخر؟:(

پاسخ :

اره بیچاره...
خودمم خیلی دلم واسش سوخت...
نردبون گذاشتم پای دیوار لب سقف...
رفتم بالاش!دیدم کار من نیس اینو بگیرم دستم بیارم پایین...
دیگه اومدم پایین...یه ذره نردبونو تکون دادم بفهمه میتونه ازش استفاده کنه...عین موشک پرید رو نردبون و اومد پایین...
سایه نوری
۲۷ مرداد ۰۱:۴۳

و قسم به نوشتن،، که همانا عملیات نجات است برای کسانی که می اندیشند 😊😊

پاسخ :

:)))
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان