هوا پسه بچه!تا میتونی بخند!بزرگ نشو!

سر شبی زنگ زدم خونه عمه اینا...

دیدم یه صدای غریبی گفت سلام!

گفتم ای وای ببخشید گمونم اشتباه گرفتم ...

صدای غریب خندید گفت عه منم ابجی ...قطع نکن!

گفتم یا علی اعلی!تو کی ای به من میگی آبجی؟

دیدم فنچ ...صدا کلفت کرده ماشاء الله...این چند وقتی که تو قرنطینه جات ندیدیمش...نشنیدمش...فقط چند بار چت بود و سوالای درسی...

دلم گرفت ...

حرف زدم خندیدم ...گفتم دیگه میشه رو هیکلت حساب کردا...من دارم پیر میشم که نشناختمت...گفت جو نده فاطی !اه!...بازم دلم گرفت...

یه پسربچه که بزرگ میشه...بیشتر از یه دختر بچه که بزرگ میشه بهش سخت میگذره...با همه سختیایی که به عنوان یه دختر کشیدم میگم...میگم سخته یهو تکیه نکنی و بشی تکیه گاه...سخته یهو بلند شی و همه بهت بگن مرد...سخته یهو چند سال بعدش بهت بگن کو پولت؟کو شغلت؟کو شونه پهنت واسه تکیه کردن؟

سختش میشه فنچ کوچولو...

دلم گرفت...

گریه ام‌گرفت...

نه واسه این چیزای بالا که مرد همینه...

سخته صاف بمونه!

کدر نشه...مثل بقیه!مثل بیشتریا...

دلم گرفت و دعا کردم واسه مرد موندش ...!

باشد که درگیر بشود...

 

۲
امیر +
۱۸ شهریور ۰۷:۱۵

کلی منظورم بود وگرنه 

آموزش حضوری و یا حتی مجازی انتخاب بین بد و بدتره ...

پاسخ :

درسته ...به شدددت موافقم
امیر +
۱۸ شهریور ۰۰:۱۳

حداقل خوش به حالش میتونه از بچگیش لذت ببره :(

پاسخ :

مثلا لذت بردن یعنی که با این شرایط مریضی بلند شه بره مدرسه؟
بچگی اینا که داغون شد...از بچگی ما بدتر!
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان