شب گذشته من و او، چه خواب خوبی بود
در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود
همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت
اگرچه ترس نبود، اضطراب خوبی بود
گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد
گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود
تفاُلی نزد و یک غزل برایم خواند
ولی عجب غزلی! انتخاب خوبی بود
"چه مستی است ندانم که رو به ما آورد"
جهان به رقص در آمد... شراب خوبی بود
سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود
تمام شب تن او را ورق ورق خواندم
غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود
اگرچه شاعر آیینی ام دلش می خواست
که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود
سید حمیدرضا برقعی
...
شاید شعر عاشقانه شنیدن از زبان یه شاعر آیینی که شعرهاش اشک واسه چشم نمیذاره ذوق مضاعفی برام داشته که عاشقانه های دیگه سپر انداختن جلوش...
هر بیتش برام شیرین دلچسب و نابه...
...
چشمانش!
سکوت ریخت برایم...
جواب خوبی بود !😏😏😏