آبی ماورای بحار_شهریار مندنی پور

کابوسهایم همیشگی اند.اما وقتی خودم به پای خودم آمده ام به این دنیای نحس کلمات،که ارواح اشیاء و آدمهایند،به طمع کام گرفتن از کلمات،دیگر چه جای گله...

بخشی از متن پشت جلد کتاب


کتاب واقعا کابوس بود،به امید تکرار مجدد شرق بنفشه که قبلا از شهریار مندنی پور خونده بودم سمتش رفتم...و شرق بنفشه تکرار نشد...شاید به خاطر فضای ذهنی از کابوس فراری خودم بود که نتونستم با اتفاقاتی حول محور اتش سوزی و سقوط برج های دوقلو کنار بیام...داستان اول دیوونه ام کرد تا آخررررش...بذارید یه کم داستان اول رو اسپویل کنم!داستان درباره پیرزن و پیرمردیه که پسرشون رو توی حادثه برج های دو قلو از دست دادن و حالا پیرمرد که عادت داره فیلمهای اخبار رو ارشیو کنه هی از اول به اخر نگاه کنه و ادیت کنه وبا فیلمای دیگه قاطی کنه داره صحنه پریدن یه مرد رو از یکی از برج رو هی نگا میکنه از اول به اخر و از اخر به اول و هی میگه این پسر ماست که این همه شجاعت داشته و فلان ..._ایده درخشان از یه اتفاق تللللللخ_

 باید بگم که شرایط خوندنش واسم اصلا فراهم نبود و هی از سطرها میپریدم...

حالا یکی نیس بگه مرض داری خب؟


مندنی پور داستان نویس فوق العاده ایه ...و این کار رو خیلی خیلی خیلی خوب انجام میده...اینو من نمیگم اساتید بزرگ داستان کوتاه نویسی میگن...و من بهتون پیشنهاد میکنم اگه میخواید داستان کوتاهای مندنی پور و فصای عجیب و سوررئال و مزه دار و گاها کابوس زده مندنی پور رو تجربه کنین اول کتاب شرق بنفشه رو بخونین...بعد بیاید سراغ آبی ماورابحار.دنبال اتفاقای روتین نباشین...اماده باشین که با آدمای روانی و قاتل و عاشق با هم طرف باشین...آدمی که برای خودکشی خودشو به یه مار تسلیم‌میکنه،آدمی که از بس عاشق یکیه میکشتش و جنازه اش رو پیش خودش نگه میداره و ...ممکنه یه جاهایی حالت تهوع بگیرین!هوف...این چه پیشنهادیه آخه؟


داستان کوتاه نوشتن به رغم کم بودن تعداد کلمات _حداکثر ۵۰۰۰کلمه_خیلی کار سختیه...ایجاز و جلوگیری از اطناب و سعی در ناب کردن توصیفهایی که هرچند اگه یه جمله باشن ...بازم ادمو بگیرن و در نهایت رسیدن به داستانی که نشه هیچ جمله ای رو با جمله ای دیگه ای جایگزین کرد و به همون مقصود نویسنده رسید و به همون زیبایی دست پیدا کرد ...کار رو فوق العاده سخت تر میکنه...

اکت های کلیدی شخصیتها،دیالوگ های موجز و اختصار و تلخیص از رکنهای اساسی یه داستان کوتاه خوبه...

در مقام مقایسه با سینما و سریال،رمان مثل یه سریاله که میتونی باهاش وقت زیادی بگذرونی و حتی آب خوردن و شکستن لیوان و تمام تایم پیاده روی یه شخصیت رو ببینی اما داستان کوتاه مثل یه فیلم سینماییه...مطمئنی که کارگردان اگه کارگردان قابلی باشه،هیچ صحنه ای رو بی دلیل نمیسازه...هیچ حرفی رو نمیزنه که وقتشو الکی تلف کنه...

هرچند این حرف معروف از گمونم چخوف که میگه:اگه در داستان تفنگی به دیوار نصبه اون تفنگ باید تا اخر قصه یه گلوله شلیک کنه...جدیدا مورد انتقاد قرار گرفته میگن قشنگه اگه یه تفنگ باشه و به هیچ کار نیاد ...جز تفنگ بودن!اما واقعیت اینه که داستان نویس گنده و غول ،سعی میکنه یه داستان رو طوری توی قالب محدود کلمات بریزه که هر کلمه کار خودشو بکنه و بی دلیل نباشه...

و اقای مندنی پور با فضای عجیب غریب و خاص خودش این کار رو میکنه...

با اینکه ابی ماورا بحار حالمو خوب نکرد اما مجموعه داستان جالبی بود...اینکه‌کل داستانا حول یه محور بچرخه به نظرم جالب اومد...و باید این کتاب رو میخوندم...شاید بعدها با حال روحی‌مناسب تری دوباره سراغش برم...

اما شرق بنفشه رو بیشتر توصیه میکنم...

....

 

واقعا وقتی به قصد کام‌گرفتن کلمات توی کابوس قدم میزنی!دیگه چه جای گله؟

 

 

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان