پست ۱۰۰۰ و یکم!

امشبو پنجاه تا پنجاه پست بذاریم ببینیم قراره ته حالمون به کجا بکشه...

اول از این میگم ک؛هی جلو خودمو میگیرم نگم لعنت بهش اونی که گفت:حاجی ول کن بابا...کرونای هندی هم اومد...تهش دوماه!هرکاری تا به حال نکردی بکن که تمومه...جلو خودمو میگیرم و نمیگم لعنت!

 

ولی دلم پوکید،پوسید یا چی...

_خدا؟میبینی حالمونو؟میبینی بارون نمیباره؟_

 

میدونین؟آدمیزاده ...هر بار یه جوره!یه زمانی بود دلم خیلی حرف زدن میخواست طولانی...حالا دلم شنیدن میخواد طولانی تر...از اون حسها که قدیما پاکت نامه رو از طرف محبوب که میدیدی،بازش که میکردی هر چی کاغذهای توش بیشتر و نوشته های توش پرتر و ریز بود بیشتر کیف میکردی.من که تا ب حال تجربه نکردم ولی از اون حال ها...دلم خواسته هی بخونم تموم نشه...هی بشنوم باز بگه :راستی...!

 

گفتم بهش من انقدر یاد نگرفتم کاری کنم که انگار دلم نمیخواد کاری کنم...گفت عادت میکنی!نپرسیدم به چی؟نتو قطع کردم خوابیدم...کابوس وار!حالا هی دلم ریش میشه...نمیگم لعنت!

 

زیاد واسم گفتین دیروز !خیر ببینین...ضایع نشدم،ولی گفتین...گفتین: ندیدی،نشناختی!دلگیری و گاهی زیادی به بقیه بها میدی و...یادم افتاد کاری نکردم و دلم نمیخواد دیگه کاری رو انگار...نشستم یه گوشه و سعی کردم نگم لعنت!

 

خودمو جمع کردم گوشه مبل ،هی نوشتم!دو خط ...دوخط...بی سر و ته!آدما دیگه حوصله متن بلند ندارن!حتی همین پست که ناخواسته داره هی کش میاد..."وا بده حاجی !وا بده"

نوشتم:

ولی ندیدنه،بهتره از نبودنش !سیگارداری؟

دیدم خیلی اشناس...چهرازی؟؟؟آره بابا...باز نگفتم لعنت!

 

باز خودکارو گرفتم دستم زل زدم به یه گوشه ...بغض کردم دیدم خودکاره داره جوهر پس میده...عین چشام!

 

گفتم لعنت!

...

 

۱
Amir .M
۰۹ ارديبهشت ۰۹:۲۵

ما هیچوقت عادت نمیکنیم... لعنت...

پاسخ :

:(((
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان