اعترافات

نمیدونم این حرفی که میزنم درسته...

یا نه...بهتر بگم:

نمیدونم درسته این حرفو بزنم یا نه؟!

 

ولی اینو نمیتونم انکار کنم که یکی از جاهایی که کلا و ابتدا به ساکن باعث میشه سینگل بودن عین خااااار بره تو چشمم...توی صحن‌های حرم امام‌رضا ع هستش...

کلا!

امشب تک و تنها توی یه رواق نشسته بودم...و قرآن میخوندم!و دیدم جو خیلی عاشقانه داره میشه سرمو انداختم پایین تر و دل دادم به قرآن خوندن...سر بلند کردم که بخار عینکم یه کم بره و بتونم صفحه‌های قرآنو ببینم...بخارها که رفت یه کم شفاف شد دیدم یه طلبه جوون و همسرش نشستن دیوار رو به روی من...تو همین حال بودم که دیدم طلبه دست خانومشو بوسید و تکیه دادن به شونه‌های هم و...منو میگید عین موشک در رفتم نشستم یه گوشه دیگه...

دیدم یه فنچ کوچولو(یه دختر بچه هم قد آرنج دست)تیک تیک اومد طرفم...من همیشه تو جیبم لواشک‌های بسته بندی دارم...یه دونه بهش دادم...و تیک تیک رفت...دیدم یه خانومه و شوهرش بسیار جوان و باحال و جذاب و ناز نشستن و بچه‌هه رفت طرفشون...زن و شوهره تشکر کردن و بچه هرچی اصرار کرد براش باز نکردن لواشکو...من معذرت خواهی کردم که ببخشید نمیدونستم نباید بدم بهش...گفتن نه مشکل نداره و چون دو سه تا خورده از صبح دیگه بهش نمیدیم...باباهه واسه اینکه گریه بچه قطع شه پتو پهن کرد و بچه دراز کشید توش و خانومه هم یه طرف پتو گرفت و تاب تاب عباسی خوندن...

من؟

من هیچی...من دلم خواست!عین چی !

کلا هر رواق و صحنی میرفتم همین اوضاع بود...

هیچی تک و تنها راه افتادم رفتم بیرون‌‌ چون خدا خواهی تونستم فیش یه دونه غذا حضرتی بگیرم...

تو صف بودم دیدم یه عروس دوماد پشت سرم...یه عروس دوماد جلو‌...انقدر شدیدا عروس دوماد بودن که عروسا چادر عروس سرشون بود...دومادا کت و شلوار و پالتوی دوماد طوری‌...

 

منم هندزفیریمو گذاشتم تو گوشم که صداشونو نشنوم...دیدم خادم ۵۰ بار صدام زده نفهمیدم...

 

اعترافات سهمگینی بود...

باشه بابا...یا امام‌رضا...تو خودت اونی که باید رو بفرست جلو...من غلط کنم بگم نه...ای بابا...

 

۵
شاگرد بنّا
۱۱ آذر ۱۴:۴۹

پس این که خانومم این قدر جوش دل دخترای مجرد و می زنه و هی یه مواردی و از ما دریغ می کنه بی دلیل نیست! 

جدا این پست من و یکم قانع کرد باهاش مخالفت نکنم...

 

آقا براتون جور می کنه. خیرترین رو هم جور می کنه. به خوووووب کسی سپردین. صبور باشید ولی پیگیر امام. 

پاسخ :

خدا همسرتون رو کنارتون حفظ کنه 

پیگیری بلد نیستم ولی مطمئنم...

آرا مش
۰۷ آذر ۲۰:۴۵

وای فاطمه جان خب منم کلی خندیدم، طنزگونه بود یه جورایی😁 

الهی آمیییین به آخرین جمله :)

خدایا بفرست دیگه خودش گفت نه نمیگه :)))

پاسخ :

آره خودمم میخونمش میخندم:))

آره گفتم نمیگم نه...البته شرط گذاشتم که" اونی که بااااید" باشه...

ناشناس
۰۶ آذر ۱۹:۳۹

خب اینکه درست نیست 

که ی آدم  احساسات واقعی خودشو 

با احساساتی که تو ی لحظه ، توی محیط اطرافش  بوجود اومده 

شکنجه بده 

مغزتو بزرگتر از حسات کن بچه جون :)

پاسخ :

آره درست نیست...
ولی خیلی وقتا احساس جای همه چی رو میگیره و خیلی وقتا اونه که داره به جای مغز تصمیم میگیره...یعنی حرفش ساده‌اس...عملش سخت...به خصوص اینکه پشیمونی هم انگار از یه جایی نزدیک احساسات آدم رد میشه ...
زری ...
۰۵ آذر ۲۲:۴۴

این حجم از کاپل دیدن تو صحن XD

 

پاسخ :

اوووف اصلا نگم برات...
زری ...
۰۵ آذر ۲۲:۲۴

وای عالی بود

XDDD

خیلی خوب بووود

پاسخ :

چی خوب بود؟
واقعا عجیبه که به نطرت خوب اومده:)))
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان