دنبال یه مطلب میگردم واسه پر کردن این پاورپوینت و ارائهاش تو روزی توی این هفته.سیبزمینیها و تخممرغها دارن خودشونو به در و دیوار قابلمه میکوبن واسه شکم من.(آره!نگا؟سیبزمینیها برای تو درآب میجوشند!شاید اسم کتابم بشه این)دلتنگم و این عادیه!دلخورم و اینم عادیه!تنهام و سکوت توی خونه از همه صداهای دنیا،صداش بلندتره تو گوشم!و اینم عادیه!تا الان هیچ وقت از این تنهایی و اینکه راحت میشه وسط تنظیم سایز پرچم اتحادیه اروپا توی یه صفحه سفید پاورپوینت جلوی دهنتو نگیری و بیترس از شنیدن کسی محکم بزنی زیر گریه انقدر خوشحال نشدم.جمع اضدادم.خوشحالم از اینکه میشه اینقدر بینقاب غمگین باشم...میدونین؟همیشه یه روزایی میاد که توش سختترین لحظات زندگی عادیه...دیگه گفتن نداره!خب غمگینی که غمگینی !به جهنم!دقیقا به جهنم!سیبزمینی و تخممرغ آبپز بخور و به عمق هیچ چیز فکر نکن.به این فکر نکن که مرز بین خوشبختی و بدبختیت حتی یه خط هم نیست...یه هالهاس!یه شوکه! از یه تفکر محو توی مغز یکی اون طرف شهر که اگه یه فکرسنج به کلهاش وصل کنی ۵ دقیقه از ۲۴ ساعت روزشو به تو فکر نمیکنه!خب...بازم اهمیت نده!
(مامانبزرگ همیشه میگفت قبل از اینکه تخممرغا رو بداری تو آب جوش ...یه ساعت بذار بیرون بمونن والا تو اب ترک میخورن...من هیچ وقت شاگرد زرنگی نبودم.همیشه جواب سوالا رو بعد از اینکه امتحان تموم میشد و گند میزدم یادم میومد...نگاه...همشون ترک خوردن...یعنی هنوز همونم!)
روی عینکم شوره بسته از اشکایی که نمیدونم کی ریختم...
عادیه اینم...
بیخیال!
غیرتم اید شکایت از تو به هر کس...