مادربزرگ یه عادتی که داره اینه که فشارهای روحیش رو تبدیل میکنه به مریضی جسمانی...مثلا وقتی از دست یکی از ما و من به خصوص ، شاکی میشه...یهو تنگی نفس و فشار بالا و لرزش کل بدن بهش دست میده...و حالا خواسته یا ناخواسته دندونا و سر وصورتش مرتعش میشه...
و وقتی مثلا معذرت خواهی کنیم و به دست و پاش بیوفتیم که ببشخید و کاری رو بکنیم که باید ...و به مذاقش خوش میاد...خوب میشه.یادمه عمه واسه پسرش دنبال دختر میگشت و ما همه به تکاپو افتاده بودیم که یه دختر خوب واسش پیدا کنیم...این بین مامانبزرگ میگفت فقطططط دختر دایی ...دایی جان همون برادر قرتی مامانبزرگ...خب ...مشخصه که اوشون به هیییییچ کجای تیر و طایفه عمه ...و پسر ریشو و حزب اللهی ما نمیومد...خب مشخص بود!چی شد؟مادربزرگ سهمگین ترین مریضی دنیا رو گرفت...یه طوری که سر از بالش بلند نیمکرد...تا اینکه پسر عمه رفت صحبت کرد که مامان جان ما بهم نیمیام و این دختر چادر سر کن نیست و دست و پاش افتاد که ببخشه...فک میکنین مامان بزرگ خوب شد؟نه...رفت و با دایی جان صحبت کرد و فهمیدیم طرف اصلا نامزد کرده...مامان بزرگ خوب شد؟نه بدتر شد...چون برادرش بهش نگفته بود دختر شوهر داده...مامانبزرگ کارش به بیمارستان کشید...بماند!
اون روز من توی کلاس انلاین بودم و مامانبزرگ نشسته بود کنارم و استاد رو تصویری میدیدم و خب به تبعش استاد منو نمیدید...و روسری و اینا هم اثری نبود دیگه...مامانبزرگ هی غر زد که دختر چشم دریده تو اونو میبینی اون تو رو میبینه!گفتم نه مادر جان نمیبینه!گفت صدبار گفتم دخترو نفرستن دانشگاه...بیا!با این وضعش نشسته حلو مرد اجنبی!و تکون و لرزشش شروع شد که آه و واویلا و بابات بیاد بهش بگم...من سریع گفتم الان شما رو اون یارو که تو تلویزیونه میبینه؟گفت نه...گفتم خدا امواتتو بیامرزه...غلط کردم ...رحم کن...و خب رحم کرد و حالش خوب شد...
یا مثلا فهمید دختر عمو بی خدافظی رفته مشهد و سوغاتی هم نیاورده واسش...کاملا دلش شکست و مریض شد...حال سرما خوردگی گرفت اما علایم سرما خوردگی نداشت...یعنی تلاش میکرد بگه حالش خیلی بده و واقعا هم باورم شده بود...و میترسیدم کرونا باشه حتی😖
این چند روز خونه عمه اینا بوده و خب برگشتنی حالش زیاد مساعد نبود...
هی تلاش کردم بفهمم کجا و چه حرفی به مذاقش خوش نیومده و نفهمیدم...
شایدم واقعا حالش بد باشه...
ولی هرچی هست انقدر مامانبزرگ استرسای عصبیشو تبدیل به مریضی جسمانی کرده که نمیتونم بفهمم ...
خدا کنه چیز مهمی نباشه...