"نور" اسم خداست...

با شنیدن حرفای آدما، عبور از کنار زندگیاشون میفهمم همه یه طوری با یه چیزی گرفتاری دارن...کم پیش میاد(اما پیش میاد!)به زندگی و خونه و ظواهر کسی حسودی کنم.چون میدونم کمتر کسی اون دل خوشی که دنبالشه رو به دست میاره.اما امروز وقتی از یه کوچه غریبه میگذشتم و خونه‌هاشو نگاه میکردم، به آدمای اون خونه‌ای که طبقه سوم یه ساختمون بود، نرده پنجره‌اش پر از گل بود و نور آفتاب گمونم تا ته ته ته ته خونه‌شون میرفت حسودیم شد..حس کردم ادمای توی اون خونه خیلی از من خوشحال‌تر هستن و خیلی بیشتر بهشون خوش میگذره...به خصوص وقتی داشتم رد میشدم بوی قرمه سبزی میومد و حس میکردم این بو زندگی باید از اون خونه بیاد..‌.

یه روز یه خونه میخرم که همه پنجره‌هاش نور بخوره!توی همه فصلا!یه عالمه گل داشته باشم و از هیچ پنجره ای پرده آویزون نکنم...یه خونه تو طبقه ۴ ام به بالاتر...

 

شاید قشنگترین لحظات عمرم ، شبهایی که تو این خونه و اینجا صبح کردم بوده باشه...

گیلان_شفت_امامزاده ابراهیم ع

 

 

+دلم ور رفتن با کنوانسیون ها و ماده ی فلان منشور نمیخواد...

نمیدونم دلم چی میخواد اما میدونم اینی که الانه رو نمیخوام😐

۲
امیر +
۰۹ اسفند ۲۲:۳۸

خونه پر از پنجره باشه زمستون و پاییز خیلی هوای داخل خونه سرد می‌شه‌هاااا 😁

پاسخ :

خونه پر از پنجره باشه ولی نور نگیره که سردتره که:)))
زری ...
۰۹ اسفند ۱۴:۲۲

چرا یه لحظه فکر کردم دارین فیزیک کار با منشور میکنین /: XD

خونه هههه صولتیهههههه

پاسخ :

😂😂😂اونم دید جالبیه
شیروونی هاش صورتی بود خودش کلا چوبی بود...
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان