بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم_نادر ابراهیمی

 

غبطه به کلمات و سکوت کردن، وقتی کسی جای دیگه، زمانی که قبلتر از توئه ، حرفی رو زده که تو میخوای بگی، اما اون قشنگ‌تر گفته ...

توی صفحه قبلش هم نوشته:

هلیا!

من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه‌ای بیافرینم؛

باور کن!

 

 

+این کتاب چاپ هشتم سال ۱۳۷۱ه.نوشته بها:۱۲۰۰ریال...مال بابامه و اولین کتابی که بابا از تو کتابخونه خودش درآورد و دادش دست من!منِ ۱۶ یا ۱۷ ساله!نمیدونم انتخابش درست بود یا نه...اما اون سال هیچی ازش نفهمیدم اما هزاربار خوندمش...زیاد خوندمش اگه هزار بار دروغ باشه...

 

 

++نکته مهم در خصوص این کتاب که حتما اگه قبل از خوندنش به goodreadsو reviewهای راجع بهش مراجعه کنین متوجهش میشین اینه که خیلیا دوستش ندارن!چرا؟چون دنبال قصه هستن!و این کتاب قصه میگه اما اولویت نویسنده مثل بیشتر کتاباش قصه نیست!حرفاشه!طرح تک خطی این کتاب از جهت روایت ، یه پسر آسمون جل که عاشق دختر یه فرد پولدار و صاحب منصب شده از بچگی و تو جوانی با هم به یه کلبه خرابه فرار میکنن اما دختر بعد از گذشت مدت کوتاهی برمیگرده به شهر و همه چی خراب میشه!

اما نخونینش واسه قصه ...بخونینش واسه حسی که توی کتاب جریان داره...من با خوندنش شرجی و دلگیری اون منطقه هم توی صورتم میزنه حتی...

۱
سُولْوِیْگ 🌻
۱۲ اسفند ۲۲:۴۷

این کتاب شاهکاره. فقط همین.

پاسخ :

واااقعاااا همینطوره😍
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان