روحِ سرگردانِ ۲ ِشب به بعد!

لابد استادم با دیدن این تایمای ارسال تکالیف تو سامانه خیلی متعحب میشه...

شما هم لابد از این تایم پست گذاشتن...

ولی خب وقتی خوابم نبره خوشم نمیاد الکی با پتو و ملافه کشتی بگیرم!بلند میشم یه هات چاکلت درست میکنم واسه خودم ...دو تا کلام درس میخونم و کارامم انجام میدم...شب و روز فرقی نداره که!

امشب تکالیف دانشگاهم تقریبا تموم شد...تقریبا!

خسته نباااشم:)))

...

 

 

الانا توی یادداشتام دیدم اینجا یه چالش دستخط دعوت شدم و هرچی پست‌ها رو جا به جا کردم پیداش نکردم...گو اینکه انجامش ندادم !شرمنده می‌باشم!پس صفحه اخر مقاله‌ ای که به تازگی تمومش کردم رو پشت و رو کردم و نوشتم:)))

هرکی حس کرده دستخطم بده ...به روی خودش نیاره!😂

 

+وقتی مینوشتمش یاد اون موقع‌ها افتادم که روزهای اخر سال دفترچه خاطراتمونو میبردیم مدرسه!هر کی رو میدیم میگفتیم یه یادگاری بنویس!(یادگاری؟یا خاطره همون!؟یادم نیست...)

حیف باشه اون حرکت ور افتاد!والا انقدر من دلم میخواست از یه سریا دستخط یادگاری بگیرم...

 

 

 

...

نکته مثبت داستان که باید بهش اشاره کنم اینه که هنوز عید نشده، یه کتاب بیست، یه شام مفصل، یه روسری معرکه و یه هندزفیری باحال عیدی گرفتم...:)))

خدایا! تا اینجاش عالی بوده...روی کمکای نقدی هم حساب کردم خلاصه:))))

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان