خواب و بیدار!

از ۸ تا ۲ کلاس داشتم!۲ یعنی ۱ و نیم!ساعتای یک بود که از بس پلکام بالا نمیومد استاد تابلوپاکن گنده رو محکم کوبید به تریبون که از خواب بپرم...

پریدم.اما خیلی هوشیاری دوام داری نبود!ولی بی‌هوشی هم نبود!

دیشبش از ۳ خوابیده بودم تا ۴!بعدش از ۶ تا ۶ و نیم!

دیدم حتی قدم برداشتن و از پله پایین رفتن بیم پرتاب شدن و قل خوردن داره...چشمامو گربه شرک کردم واسه یکی از استادای غیر از استادای خودمون که میشه منم با آسانسور ببرید پایین؟(دانشکده ما شبیه پاساژه ...وسط خالی اطراف مغازه...نه...چیز!کلاس!۴ طبقه!فقطم اساتید حق استفاده از آسانسور رو دارن.)یهو استاده گفت...آسانسور سوییچ نداره.همه میتونن سوار شن!اینجا به بعدش صدا نداشتم فقط تصویر بود اونم مات...دکمه آسانسور!طبقه همکف...نماز خونه ...گروپ ولو!آها قبل ولو شدن چشمم خورد به کاغذ رو دیوار: دانشجوی عزیز نمازخانه برای انجام فریضه نماز است.از خوابیدن در آن بپرهیزید...

 

داداش زنگ زد که کجایی و دارم میام دنبالت!دنیا صدا دار شد...گفتم دانشگاه!فقط بیااااااااا ...به یه بغض مریض واری!و دوباره صدا نداشتم...پیش نماز داشت میگفت دعا یه چیزه!امید به استجابت یه چیز...اینا لازم و ملزومن!تو باید بدونی و ایمان داشته باشی که مخاطب دعات بر اجابت دعات قادر مطلقه!

لعنتی به دل سیاه شیطون فرستادم و رفتم وضو و نماز...

و دوباره همه چی بی‌صدا شد.ساعت ۲ و ربع زنگ زد بیا پایین...از بس گبج بودم گفتم تو بیا بالا!

گفت خوبی؟بیا پایین بابا هزار تا کار دارم فلان فلان فلااان...

گفتم اوکی...

از ماشین تا خونه خیلی یادم نیست.جز فیلمی که داداش نشون داد از یه فست فود تو تهران که به اندازه ۸ نفر فقط روی بندریاشون قارچ و پنیر داشت...(برادری که به زور این فیلما رو نشونت نده تو ماه مبارک؛ برادر نیس !دیدبان حقوق بشره!)

واقعا الکی نمیگم که از در خونه دیگه هییییییچی یادم نیس...هییییچی!تا وقتی نیم ساعت به اذان که از خواب بیدار شدم حتی نمیدونم جطور شده بود که رسیده بودم به اون لوکیشن از خونه و خوابیده بودم...فقط تا پیاده شدن جلو در خونه رو یادمه...

 

خدایا.تو چی صلاح میدونی؟

۳
Boom Boom
۲۱ فروردين ۲۲:۱۷

این مدل سختی ها هم قسمتی از کار هستن.

خواب کافی داشتن نعمته واقعا -_-

پاسخ :

بله بله...ولی این تجربه رو نداشتم تا حالا!یعنی اینقدر ناهشیاری رو تجربه نکرده بودم واقعا...

خیلی موافقم!
.. میخک..
۲۱ فروردين ۲۲:۱۲

خب شنبه شبش من از ۲/۵ خوابیدم تا ۴/۵ که واسه سحری پا شدیم و دیکه بیدار موندم

از ۷ کلاس داشتم تااااا ۸ شب که البته تایم بین کلاسها هم با بچه‌ها حرف زدن و پیاده روی

کلا بیکار ننشستم

برگشتنی چشمامو داشت در میومد از حدقه از شدت درد. نمیتونستمم بخوابم. چشمام رو میبستم فقط یا جای سرد میذاشتم التهابش کم شه

اذان که گفت قبل هرچیز دو تا استامینیوفن انداختم ژلوفن نداشتیم.بعد دیگه کلا خوابم پرید تا.... باز ۲ اینای شب و باز سحری و...

امروز ولی کلاس اولم مجازی

۷ صبح کنفرانسمو دادم و بعد بیهوش شدم حضور غیاب کرد گفت میخک کنفرانس داده پیچونده غایب زد :/

ده پا شدم باز رفتم دانشگاه تا......

حالا باقی روزهای هفته رو اوکیم الحمدالله ولی شنبه‌ها حقیقتا ستمه

غروب جمعه کشنده است اصلا :`)

پاسخ :

اووووف چه خبره!
من به احترامت کلاه از سر برداشتم...یعنی زدم گاراژ!
خدا قوتت بده...
و چه قدر نامرد که واست غیبت زده...خیلی ناراحت شدم:((


البته بگما من پیر شدم...قبلا اینقدر بی‌جان نبودم...از صبح میرفتم دانشگاه تازه بعد میرفتم کلاس زبان...یه روزایی باشگاه هم میرفتم!😂😂😂الان میرم دانشگاه و میام میمیرم...
زری ...
۲۱ فروردين ۲۱:۴۴

وای خدایا

شب چرا نخوابیدین ؟ :"""

 

من قبلنا که تایم امتخانای ترم و ماه رمضون یکی بود ، شب تا صبح میخوندم (یا سحر به صبح) میرفتم مد

امتحانو میدادم و میومدم خونه میخوابیدم 

 

اقا بعد چند وقت این تنظیم خوابم جوری بهم ریخته بود که ساعت 6 بعد از ظهر دیگه مثل این معتادا چرت میزدم

 

مامانم تو اون حالت خواب و بیداری من پرسیده بود " زری تو مدرسه چیزی نخوردی ؟"

منم گفتم " چرا...نخود خوردم" و بیهوش شدم اصلا...

 

حالا من منظورم نخودچی کیشمیش بچه ها بود

مامانم نخود تریاک برداشت کرده بود XD

پاسخ :

داشتم درس میخوندم دیگه...چه درس خوندنی!مسلمان نشنود کافر نبیند.

آره منم همین کارو میکردم.امتحان نهایی من تو ماه رمضون بود...به شدت حال میداد!الان بدجور برنامه‌ام بهم ریخته

واویلا😂😂😂عااالی بود...



منم فک کنم کلی مزخرف گفتم حالا بوش درمیاد:)))
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان