از بس امروز تایپ کردم که مچ دستام درد میکنه!دیشب خیلی سرد بود و متاسفانه لباس من کم...بیرون بودم و سرما تا سلول سلول بدنم نفوذ کرد و دستمو از کار انداخت!چون دستام و گردنم خیلی دیوونه هستن و اول از همه هرجی سرماست به خودشون میگیرن...همین الان هم دارم مینویسم با سلام و صلواته:))
بگذریم...
اگر توی تقویم رو ملاحظه کنین متوجه میشین که امروز روز بیماریهای صعب العلاجه(همون دردای بیدرمون:)) )و البته روز هلال احمر و صلیب سرخ!شاید اصلا دلیل اینکه من نصف سال رو از یه دردی بالاخره شکایت میکنم همین روز تولدم باشه:)))(هنوز به اون جایگاه نرسیدم که بتونین تولدمو از تو تقویم بخونین😂مگر اینکه به صورت دستی توی تقویم یادداشت بشه😂😂😂
اینکه چرا من دقیقا باید روز دردای بیدرمون به دنیا بیام رو نمیدونم!دردیست درد عشق که هیچش علاج نیست!:)))مثلا...
نمیدونم!
ولی امسال تازه با هنری دونان آشنا شدم!اونی که روز تولدش با روز تولد من یکیه...اونیه که صلیب سرخ رو پایه گذاری کرد و یه کتاب هم نوشته به اسم خاطرات سولفورینو(اگر درست خاطرم باشه)...یه تاجر که برای بار اول به این فکر کرد که این بیچارههایی که توی جنگ زخمی و از پا افتاده میشن، فارغ از جبهه نبردشون به کمک احتیاج دارن...این خوبه!
...
امروز بنا بود ارائه داشته باشم استاد واسه خاطر اینکه من حقم ضایع نشه و همه ارائهها مجازی باشه ارائه منو کنسل کرد:))
خیلی خوب بود حرکتش...۳ چراع سفید:)چون من هیچ نرسیدم کارمو تموم کنم😥
...
آخرش یه روز حرفایی که نزدم و یه سری معذورات اجازه نمیده بزنم خفه ام میکنن و میمیرم😂😂😁
این همه حرف میزنم و اونی که باید رو نمیزنم...
...
امروز کلا پای کامپیوتر بودم...
وی چطور روز تولدشو گذروند؟هیچی...عین روزای دیگه...کمتر رویا بباف و بیشتر واقعبین باش فاطمه...کادو؟اوووم ..سوال بعد؟!؟..کلا با دل نگویم دیگر این افسانهها راااااا!
...
خیلی خستم ...
پس بقیهای اگر بود بمونه واسه بعد:)