دیروز میگه:
پسری که اعتقادات خیلی قرص و محکمی نداره، اگه اعتقادی واسش بمونه، درد که نداره تو این شرایط زن بگیره!!!راحتتره یه کارای دیگهای بکنه...
واسه دخترشم همینه...
قیافهاش ترسناک شده بود موقع گفتن این حرفا...ترسیدم...ولی راست میگفت!
متاسفم واسه گزاره غلطی که شرایط زیادی درستش کرده:(زیادی منطقیش کرده...
+بدم میاد از آدم بیعار...
+خسته از حتی شروع یه پیکار...
+شدهام شبیه گوسفندای توی راه کشتارگاه!همونقدر نفهم و گیج، همونقدر مستاصل...همونقدر بیدست و پا!دست و پا زدنم هم بیفایده...
+این هفته سه تا عروسی رفتم و دیگه تموم!
خیلی خوش گذشت واقعا:)خدا رو شکر...
ولی کاش دنیا هم یه تافت داشت اون شرایط رو نگه داره...
مثلا دو روز بعد عروسی که توش از ته دل نه، ولی بازم با یه خوشی و شادمانی خندیدی و کل کشیدی، یهو عین تایر پنچر نیوفتی یه گوشه و حالت از دنیا و آدماش گرفته بشه...کاش دنیا یه رسم دیگهای داشت...