دلتنگ تو ام که به داد دلم برسی...

پایان‌نامه نوشتن واسم یه جورایی فراره:) 

وقتی میشینم پشت سیستم انگار دنیا منتظر من و واژه‌های منه که اوضاع رو درست کنه:) 

دیروز استاد داشت با خودکارش نوشته‌هامو خط میزد و فلش میزد که این نباید اینجا باشه و جا به جاش کن و این کلمات تنوین نداره...داشتم پوست کنار ناخنمو میجویدم و به این فکر میکردم که چرا این اینقدر به من کار میده؟!؟ 

بعد بحث شد از موضوعات مختلف مورد اقبال امسال توی دانشجوها توی دانشگاهای مختلف و من فقط با هر بار شنیدن لفظ "حقوق بشر" تو ذهنم پلی میشد:

مرگ بر حقوق بی بشر! مرگ بر تبر...

گوش میدادم به استاد ولی حتی وقتی کتابام رو میخونم یهو این آهنگ تو ذهنم پلی میشه:)) 

"مرگ بر شکوه خار و خس...مرگ بر هوس!"

 

وسط شلوغیا من میدوییدم دنبال ادیتا و ویرایش مطالب درسیم، استاد تو آسانسور پرسید: خبر داری اینجا هم شلوغ شده یا نه؟ گفتم آره انگار...نمیدونم!!! گفت چطوری میری خونه با این اوضاع؟ گفتم اوضاعی نیس استاد. داد و بیداده دیگه:) ولی بابا میاد... گفت خب خوبه:) گفتم البته از حق نگذریم امنیت زیر سواله:) گفت حق داری! شرایط اونایی که الان چادری ن واینا سخته...گفتم اوضاع بهتر میشه ان‌شاءالله:) خدا بزرگه و حواسش هست:)

تو ذهنم پلی شده بود:

ای خیال ِخوشِ لبخندِ تو، امنیتِ من...*

 

 

دختره عصبی بود میگفت نباید بگی اغتشاشگر! باید بگی معترض مدنی!!! سکوت کردم و لبخند زدم... من بیرون از بحث بودم! فقط شنونده...

داشت میگفت کسی که تنها منبع خبرش اخبار ایرانه زور داره باهاش بحث کردن چون "نمیفهمه":))) 

داشت از آزادی میگفت:)) آزادی ای که حتی تعریفش رو از اخبار فقط غیرایرانی گرفته بود:) و من به عنوان یه "نفهم" جایی توی بحثش نداشتم:))) دوباره تو ذهنم یه چیزی پلی شد:

مرا اسیر خودش کرده غصه دنیا/ یکی مرا برساند به صحن آزادی

باید میرفتم کتابامو از کتابخونه تحویل میگرفتم، وقت نداشتم واسه شنیدن ادامه حرفاشون:))

 

استاد دوباره خط میکشید و من متعجب بودم چرا سوتیایی که خودم پیداشون کرده بودم رو ندیده:)))

چند بار دل کردم بگم استاد وقت بده، این کارا زیاده... بعد گفتم بیخیال! سرِ شلوغ از همه چی بهتره این روزا...

که تصویر و تصویر پشت سر هم تو ذهنم مرور نشه! خون چادر نماز، صورت خونی جوون ... ظلم آشکار!

دوباره و دوباره...

کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد؟

 

 

پشت سیستم زل زدم به کلمات:) 

غیرقابل انکاره که این روزها چندین ساعت دانشگاهم و چندین روز نیاز به استراحت دارم و...

غیرقابل انکاره که اعصابم بهم میریزه و سریع اشکم درمیاد...

غیر قابل انکاره که یه ساعتایی مرددم و فکر میکنم به مسیر تا اینجای خودم...به حق و باطل... به چیزی که درسته و چیزی که غلطه...

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا...

اما 

امیدوارم:)

...

+

خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛

و ظلمت را خواهد درید؛

و معبری از نور خواهد گشود؛

و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،

هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.

شهید آوینی

____

* میشود دور تر از چشم جهان، دور تو گشت/ ای که تنهایی و تنها به تو باید برگشت...

۲
شاگرد بنّا
۱۱ آبان ۰۷:۱۶

طیب الله انفسکم

پاسخ :

خیلی ممنونم:)
معین پاکجو
۱۱ آبان ۰۵:۳۷

سلام و وقت به‌خیر،

امّیدوارم که حال‌تون خوب باشه.

 

این روزها،

بیش‌تر از همیشه به‌ش نیاز داریم:

یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ،

یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی (و قُلوبَنا) عَلَی دِینِکَ.

 

 

 

در پناه حق باشیم و به دور از ریزش‌ها،

🙏

پاسخ :

سلام و صبح بخیر
همچنین خیلی ممنونم:)

بله...ان‌شاءالله که همگی در مسیر حق ثابت قدم باشیم:)

آمین:)🌸
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان