ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟

هشدار: پست طولانیه! نخونیدش هم چیزی رو از دست ندادید:)

دیدم چند تا پست پیرامون سالی که گذشته بود نوشته بودند. دلم خواست منم بنویسم. یعنی از چند روز قبل داشتم بهش فکر می‌کردم ولی اینکه بنویسم، جرقه‌اش وقتی این چند پست اخیر رو خوندم، تو ذهنم خورد.

واسه اینکه عملکرد سالانه رو بررسی کنم، لازم بود اولاً یه دفترچه سر رسید رو ورق بزنم که توش روزانه یه چیزایی می‌نوشتم و سررسید امسال بیشتر مخارج روزانه بود تا چیزای دیگه... پس میشه گفت امسال اقتصادی‌تر شدم... ولی خب وقتی داری بال باز می‌کنی واسه استقلال مالی، مجبوری یه چیزایی رو زیاد حساب کتاب کنی... باید حواست باشه که هرچیزی که دوست داری الزاماً مال تو نیست... و این که قید دوست داشتنی‌هاتو بزنی، علاوه بر غمی که از فطرت "همه چیز خواهت" نشات می‌گیره؛ بهت قدرتی میده که جذابه... اولی سخت می‌شه، دومی حس بهتری داره... و این اوضاع سخت به احتمال زیاد تا شهریور و اول مهر ادامه داره. البته که هیچی طبق پیش‌بینی‌های من پیش نمیره... ولی اگر بگیم که شهریور اول دوره کارآموزی من باشه، و مهرماه برم سر کلاس دکتری، ان‌شاءالله، میشه گفت که یه کم اوضاع از این حالت شعب ابیطالبی در میاد... بازم هرچی خدا بخواد. من کلا غلط بکنم پیش‌بینی کنم چیزی رو... هوف هوف...

به لحاظ درسی، خب دو تا مقاله دادم که خوبه ولی کافی نیست و باید بیشتر تلاش میکردم! پروپوزالم اینور عید بدون اصلاح و برگشت، تصویب شد. نفر اول ورودی‌ها بودم و معدلم بالای ۱۹ و نیم و هاع هاع😎 ماشاءالله هم تو دهنتون باشه😂

البته که می‌تونستم اینور سال کارای مربوط به جمع‌آوری فیش‌های مربوط به پایان‌نامه رو جمع و جور کنم و تکمیل بشه تا حدودی و نمونه واسه ۰۲ که نشد... و البته دارم خودمو چنگ چنگ می‌کنم که تموم بشه... اگر بشه! ولی متاسفانه منابع بین‌المللیم تو سرعت و فیلتر نت و عدم دسترسی یا دسترسی سخت به منابع جدید مربوط به ۲۰۲۲ داره هی کم و کمتر میشه بلکه بتونیم با یه استاد اونور لینک بزنیم و یه سری مقاله و سند و اینجور چیزا واسه‌مون بفرسته... البته این فعل جمع واسه اینه که بیشتر استاد این کار رو میکنه و من فقط اسمم و عنوان پایان‌نامه‌ام میاد وسط!!! 

به لحاظ کارای اجتماعی هم عضو یه مجموعه نوپا شدم که امیدوارم در آینده تکلیفی جز بلاتکلیفی توش داشته باشم... امیدوارم بتونم بیشتر و بهتر توش کار کنم.هرچند تنبلی‌هامو نمیخوام توجیه کنم اما خب امسال سال خوبی واسه فعالیت من توی این داستان نبود. هرچند تلاش کردم. ولی خب... نشد! امیدوارم امسال بشه...

یه جا هم ازم خواستن برم عکاسی یاد بدم که به احتمال زیاد به ۱۴۰۱ نمیرسه و می‌مونه واسه ۱۴۰۲! 

 

به لحاظ احساسی، مرگبار بود سالی که گذشت... هرچی اون بالا از خودم تعریف کنم، اینجا باید بگم که همه چیز خیلی بد بود... زیاد!!! به عنوان یه دختر یک بار و نصفی جواب منفی گرفتم. ممکنه بگید اون نصفی چیه؟ اون نصفی حالتی بود که طرف با داشتن مدرک دکتری و کلی دبدبه و کبکبه ی روشنفکری، وقتی پشت تلفن فهمید رشته من چیه و اینا، گفت نه و خداحافظ:) چون مخالف کار کردن خانوم بود و انتظار داشت توی تماس دوم مامان بگه اوکی نمیره سرکار، بیاید:) و خب‌‌... شاید بعدا من نرم سرکار، شاید هزار اتفاق بیوفته و یه روزی ترجیح بدم که زندگی رو خلوت کنم واسه خانواده ولی اینکه من ابتدا به ساکن، برنامه‌هامو تعطیل کنم و "هرچی شما می‌فرمایید" رو ملکه ذهن طرف کنم، نه به بار و نه به دار، حاشا و کلا... به قول همدانیا، بیا دِرا گُردم!!! (بیا سوار من شو!!!) و یه مورد که هلاکم کرد و یه مدت به شدت نیاز به تنفس مصنوعی داشتم واسه ادامه زندگی... نیاز به مشاوره. نیاز به هرچی که بهم بگه تقصیر من نیست... در حدی که بری توی گوگل ترنسلیت به فینگلیش تایپ کنی: taghsire to nist و اون خانومه هی با اون لحن مسخره‌اش بگه "تکسایر تو نست!" خب... بگذریم...

احساسات ازدواجی رو اگر بذاریم کنار، میرسیم به سایر احساسات غیر ازدواجی که از قضا تو اونا هم داغان بود عملکردم...

مثلا اعتماد کردن، چیزی بود که فهمیدم اصل بر عدمشه😂 یعنی اعتماد نداشتن اصله و بعد میای مورد به مورد چک می‌کنی می‌بینی حالا چه قرائنی هست که تو بتونی به یه شرایط یا یه آدم اعتماد کنی...

دیگه اینکه حسادت رو با تمام سلول‌های وجودم لمس کردم😑 بله حسادت یه طوری که صورتم سرخ بشه و حس کنم دارم روحمو به شیطان می‌فروشم... و خب میدونین دیگه یه آیه‌ای هست میگه: وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۚ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (اعراف ۲۰۰) بله... خلاصه مرسی از خدای متعال که هی یه آدمایی رو جلو چشمم میاره که دارن آرزوهای منو زندگی می‌کنن و هی من به خودش پناه ببرم از شر فقدان! چیزی که هست اینه که فقدان هم می‌تونه شر باشه و هم می‌تونه خیر باشه... ولی وقتی خیره، میشه اسباب رسیدن به خدا و وقتی شر باشه، میشه آلت دست شیطان رجیم لعنتی... 

پس اجمالا خاک تو سر من با این کنترل احساساتم 😂 (از اون خنده‌های از گریه غم‌انگیزتر لطفاً) 

اما بعد...

ترم سوم ارشد بیش از اینکه آورده درسی و علمی داشته باشه، تحمل و صبر رو آزمایش می‌کرد. روزگار عجیبی بود. فرق داشتن، تنها چادری جمعی که به همشهریات میگفتن "بی‌بخار و یخ و ماست" چون تو خیابون ریختن رو واسه نیات اونا به رسمیت نمی‌شناختن... اینکه یه جوری نگات میکردن و حرف میزدن انگار تو مسئول همه کم‌کاریای جهانی، اینکه همه باهات لج افتاده باشن و هر روز بحث کنی و چشم تو چشمشون بشی و هی سعی کنی اوصاع رو مدیریت کنی تنهایی، بری تو اتاق استاد بغض کنی که استاد تو رو خدا بذار من نیام این کلاسو... و بگه باید بیای! تو قوی تر از این حرفایی! و باهات خداحافظی کنه که یعنی بلند شو برو... یا اینکه استاد دیگه ای بکشه تو رو کنار و بهت بگه خانوم فلانی امروز تنها نرو خونه. خطرناکه...

یه بخشی از داستانایی بود که باعث میشد بعد از دو روز کلاس در هفته، ۴ روز بخوابم... کم نمی‌اوردم. از حجم نفهمیدن داغون شده بودم... از تغییرات خودم تعجب کرده بودم... از اینکه انگار یه حالتی توی من فعال شده بود که میگفت با تمام قوا حرف بزن. با تمام قوا از هویتت دفاع کن... 

عجیب شده بودم. و هنوز اون عجیب بودنه رو تو خودم دارم... انقدری که به خاطرش خواستگار رد کنم و سعی کنم راهی رو برم که درسته! دنیا یه جوری تغییر کرد که باورش واسه خودم سخته... 

و خب در نهایت

امسال تب ۴۰ درجه رو تجربه کردم و یه کرونای مرگبار... نزدیک شدن و لمس مرگ رو داشتم (با یه چیزی جز اون تب) با یه توده که شرایط زندگیمو از این رو به رو بکنه و از سر گذشت... خدا رو شکر... خدا معجزه رو نشونم داد...

 

اگر بخوام امسال رو تو چند کلمه خلاصه کنم میشه معجزه، فقدان، تغییر، بی‌ثباتی و اعتقاد و صبر...

همین:) 

 

...

 

آه ای آرامش جاوید 

کی آیی به دست؟

 

 

از الان راضی‌ام. از شرایطم که شاید سخته... اما در راستای بهتر بودنه! هزار بار شکر... الحمدلله:)

 

وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (کهف ۲۸)

 

...

پ.ن: مرسی که تا اینجا اومدید و خوندید، و وقت باارزشتون رو گذاشتید این مدت پای نوشته‌های من، خیلی از همه ی همه ی همه‌تون ممنونم... ان‌شاءالله سال جدید واسه‌ همگی پر از خوشی و خوشبختی و سلامتی و موفقیت باشه:) 

 

حرفی سخنی اگر دارید با من، انتقادی، پیشنهادی، امری فرمایشی، تا فردا بخش خصوصی کامنت فعاله:) بفرمایید...

۲
زری シ‌‌‌
۲۴ اسفند ۲۱:۵۳

عاولی :)

پاسخ :

🌺❤
شور شی
۲۴ اسفند ۲۰:۳۳

سلام عزیز گریز پا 

چه قدر خوشم میاد فاطمه ازت 

چه رشته ای هستی مگه؟

کرونات به خیر و عافیت

حسرت مثل یه ح حلقی از مه آلود ته وجودم جوشیده و داره میاد بالا

بهت غبطه میخورم

برای کار کردنت

برای بودنت

برای جنگیدنت

برای سختی کشیدنت

و حتا برای کرونات

و حتا برای مجرد بودنت

با اینکه خودم خیلی خوشبخت و سرمستم

توانایی غبطه خوردن به تو نرفته از دستم

پاسخ :

سلام
الان که کرونا ندارم فعلا:) 
ممنونم ازتون...
چیزی واسه غبطه وجود نداره. الحمدلله... ولی همه چی عادیه:)
همیشه به خوشبختی و سرمستی باشه ان‌شاءالله
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان