یکی از سمیترین و سیانورترین رفتارهای رفقای من به محض نامزدی و ازدواج، معرفی رفیقهای صمیمیشون به طایفه شوهر و رفقای شوهره به عنوان مورد ازدواج!!!
در حقیقت طبق برداشت من از این تجربیات متعدد، رفتار ارتکابی اونها، بیش از اینکه در پی حصول خیر و صلاح برای رفیقشون یا حتی اون طرف دیگه باشه، در اصل اولین تجربههای اونها در رفتارهای بزرگ منشانه و ریش سفیدانه ی ناشی از توهم جزء آدم بزرگا محسوب شدن!!! بعد از ازدواجه!
یافتههایی در این تجربیات حاصل شده که به سمع و بصرتون میرسونم...
طرف هیچی از پسره نمیدونه و فقط میدونه که دایی شوهرش یه پسر داره که "واسه عقد اینا اومده بوده محضر... "
در اولین حرکت به شوهره میگه داییت اینا واسه فلانی اگر میخوان زن بگیرن من دختر خوب میشناسما!!!
حالا اینجاش جالبه!
که شوهره میگه واو! ما بزرگ شدییم... هوراااا...چه عسل همسری گیرم اومد! بگو برم به دایی بگم! و در نتیجه من بیچاره با عجز و التماس این بشر که خودم بزرگش کردم مواجه میشم که فاطی جان هرکی دوست داری بذار اینا بیان... خیلی خانواده خوبی هستن و فیلان! و فشار ماشه رو شقیقه من که "آبروم جلو شوهره میره و کاری کن"...
و ...
خب!
ادامه نمیدم!
بار دوم، معرفی جهت جبران گند اول، توسط این دو بزرگواران و زوجهای عاشق، صورت میگیره و تقریبا توی تمامی تجربهها، (۳ مورد) به فاصله یک هفته بعد از گند اول اتفاق میوفته که به زعم خودشون بشوره ببره!
و در نهایت چنان اوصاعی پیش میاد که زوج محترم زنگ میزنن و پیشنهاد بیرون رفتن میدن که اقا ما علط کردیم... نمیدونستیم و نمیشناختیم!
به این ترتیب پایان پیدا میکنه که من دستی بر سر رفیق محترم میکشم و میگم دفعه اخرت باشه عزیزم...
پ.ن: امروز به یکی گوشزد کردم که نشه مثل فلانی و فلانی و فلانی! ببین شوهر کردن خیلی با واسطه گیری موفق فرق داره! تو فقط ازدواج کردی... خب؟ اینو همش هی با خودت تکرار کن...
...
+ عیدتون مبارک🌺🏵💐
انشاءالله که عید خوبی باشه و...
طاعاتتون هم قبول:)