يكشنبه ۳ ارديبهشت ۰۲
برای نخواندن
از اذیت ماجرا اینو بگم که دیشب خاله بین اون همه آدم که تو خونه مادربزرگ نشسته بودن و از من اسماً به بابابزرگ نزدیک تر بودن، رو کرد به من گفت یکی از عکسای پدربزرگ رو از تو گوشی یا دوربینم بدم چاپ کنن... چون هیچ کس جز من اینقدر عکس نداره ازشون. و هیچ غریبهای از این قضیه تعجب نکرد... اما خودم فقط سعی کردم صدا دار گریه نکنم. توی یه جمع که ۲/۳ ش نامحرم بود.
انگار پوکیدم... پنچر محض!!! به قول یکی از دوستان، از کار افتادم قشنگ...
تو دنیای سردم
به تو فکر کردم
که عطرت بیاد و
بپیچه تو باغچه
بیای و بخندی
تا باز خندههاتو
مث شمعدونی
بذارم رو طاقچه