من یه وقتایی فقط دلم قصه می‌خواد...

این لحظه از تاریخ، دلم پشت بوم میخواد. صدای تلق تلق یخ توی پارچ بلوری و یه پشه بند... یه صدای نرم قصه گو، با گوش ۶ سالگیام... شب پر ستاره‌ای که بگم آخ انقدر آرومم که کاش صبح نشه...

دلم قصه می‌خواد. تو پس زمینه سکوت... 

غرق بشم تو خیال و بچگیام و یادم بره مغزم داره منفجر می‌شه...

یکی بیاد کل «منِ او» رضا امیرخانی رو ریز به ریز واسم بخونه... به احسان عبدی پور بگید ۱۰۰۰ تا قصه بنویسه و بخونه به شیرینی «استرالیا» و «ممد شاه» و ... 

من لازم دارم چند ساعت بشنوم و دور بشم...

 

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان