شنبه ۳۱ تیر ۰۲
این لحظه از تاریخ، دلم پشت بوم میخواد. صدای تلق تلق یخ توی پارچ بلوری و یه پشه بند... یه صدای نرم قصه گو، با گوش ۶ سالگیام... شب پر ستارهای که بگم آخ انقدر آرومم که کاش صبح نشه...
دلم قصه میخواد. تو پس زمینه سکوت...
غرق بشم تو خیال و بچگیام و یادم بره مغزم داره منفجر میشه...
یکی بیاد کل «منِ او» رضا امیرخانی رو ریز به ریز واسم بخونه... به احسان عبدی پور بگید ۱۰۰۰ تا قصه بنویسه و بخونه به شیرینی «استرالیا» و «ممد شاه» و ...
من لازم دارم چند ساعت بشنوم و دور بشم...