۱. دیشب بعد از شنیدن اخبار و خوندن یه سری تحلیل کور و سردرد و دست درد متعاقبش و همچنین البته دیدن این و کلی اشک ریختن! داشتم به این فکر میکردم یه مدت کلا از تمامی شبکههای مجازی و غیره ول کنم برم. از هر جایی که با متصل شدن به اینترنت همراه یا وای فای میتونم بهش دسترسی پیدا کنم. اما متوجه یه حقیقت شدم. گریزی از اطلاعات و اخبار نیست!!!
پارسال و جو داغون خبری و مجازی حتی، که به بیان هم کشیده شده بود. با چند اتفاق دیگه که به صورت شخصی برای من پیش اومده بود همزمان شد و دلم میخواست نه تنها از تمامی شبکه های اینترنتی بلکه حقیقی هم لفت بدم!!!
چرا؟ دلیلش خیلی پیچیده دشوار نبود! حوصله نداشتم.
دیشب هم اینجوری بود. من راه گریز نداشتم. دوستی گفت یا کلا برو یا نرو جوری که هیچ فایده ای واست نداره!!! و من اونجا بود که فهمیدم هیچ فایده ای نداره... حتی اگر کلا برم.
۲. بعد از شنیدن اخبار، یه سر به فیلمهای حادثه زدم و متوجه چیزی شدم که علیرغم تلخی خیلی زیااااد حادثه واسم افتخار برانگیز بود. چیزی که البته از دید بقیه هم پنهان نمونده بود. یک) لحظه دستگیری شخص تروریست با کلی خشاب و مسلح توسط یه مرد با غیرت ایرانی با دستای خالی, دو) موندن یه بچه برای کمککردن به شخصی که حین فرار میخوره زمین!
فورس ماژور قضیه... از جان گذشتگی و نترسیدن و یا بهتر بگم انجام کار درست با وجود ترس فراوان از جان.
اگرچه غم انگیز بود اما عبرت داشت و کلاس درس بود! یه کلاس واقعی که میارزه به شنیدن هزار ساعت حرفای ... بعضیا!!!
۳. به کاندید حضور توی زندگی مشترک، توی مکالمه قبلی گفتم ظاهر مذهبی داشتن ملاک نیست اما قطعا یه باطن مذهبی یه ظاهر اینجوری میاره! گفت یعنی ریش و شلوار پارچه ای؟؟؟ خب من ندارمش! گفتم میدونم:)) ملاک من باور و اعتقاده! که با همون ظاهر اثبات بشه! نفهمید منظورمو؟ نه! شایدم آره:) در هر صورت دو دقیقه بعدش بعدکلی حرف گفت انشاءالله با جزئیات بیشترش بمونه به کم که جلوتر رفتیم!!! داشتم به زمین و زمان چنگ میزدم... همه وجودم آلارم میداد جز قلبم...
+ دوست داشته شدن؟! من ترجیح میدم توسط کسی دوست داشته بشم که دوست داشتنی خودم باشه. در غیر اینصورت همهچیز واسم شکنجه اس...
۴. فکر میکردم مصاحبه و آزمون تموم بشه اوضاعم بهتر میشه. ولی نشد:))
این روزا که دارم همزمان یه خواستگاری رو حلو میبرم و آقای... هی میپرسه که درس بالاخره میره تهران یا نه! بالاخره میخوای وکالت تو برنامه ات هست یا نه! به صراحت میگم آره... ولی نمیدونم کی:))) واقعا رو هوا بودن و بلاتکلیفی چیز خوبی نیست. اون طفل معصوم هم اونور شده اسیر من! هی هر روز پیگیر و هر روز زنگ که چی شد؟ جوابت چیه؟ میکم باید مشاور ببینه و مشاور مورد اعتماد من وقتاش پره...! حس گندی از این اوضاع دارم.
۵. اینوسط دو روزه دندونم عفونت کرده و نمیتونم دهنمو باز کنم از درد و به گلوم هم درد میرسونه... از طرفی از روز عاشورا که بی حال شدم و تموم وجودم عرق کرد و بی حس شد. روزی چند بار خفیفشو تجربه کردم که دیگه قابل تحمل نیست. اذیت میکنه!!!
امروز بنا بود برم دانشگاه گفتم به جاش برم دکتر. در نهایت نه دکتر رفتم نه دانشگاه!!!!
۶. تو آینه از خودم میپرسم کجا چه غلطی کردی که...؟
میگم استغفرالله... و میرم به زندگیم میرسم!!!
۷. اربعین امسال رو حتی به بابا اصرار هم نکردم. پارسال قبول کرد ببره. اما یه شرایطی شد که نشد. امسال میدونم هم نمیتونم با توجه به اوضاع جسمی و وبالش میشم هم نمیبره:)) که دومی از اولی مهمتره:)))
۸. این روزا زیاد تو بیان میپلکم. اما نه جون نوشتن هست نه حال نظر گذاشتن. خدا رو شکر بعضی از دوستای خوب بیانی حال دلمو دارن و گاهی به پیامی دل من شاد میکنن. ولی من کم معرفت شدم... میدونم:)
دنیای این روزام یه کم پیوسته در حال پیچیده شدنه!!!
اما به دعای شما انشاءالله کم کم از پیچیدگی درمیاد... دعا کنین:)
۹. فاضل میگه:
۱۰. یک هفته ای هست که شبا خواب درست و حسابی ازم دریغ شده...
دیشب که شدیدا تحت تاثیر استرس بودم و داشتم کف و خون قاطی میکردم به این فکر میکردم یکی هم نیس یه لیوان چای بیاره بده دستم بگه: آروم باش... تهش مرگه!!
و من با این جمله و اون لیوان چای آروم بشم واقعا!!!
+حالا این حرف از زبون من دربیاد و خدا بزنه پس کله ام!!!!!!