همان که یارمان بوده، کماکان... (۱۲)

لحظات رخوت!

تا وقتی تو پروسه خواستگاری ام، تا وقتی هی با هر نقاله و پرگار و گونیا و خط کشی، شخص موردنظر یه سری چیزاش بهم نمیخونه؛ دلم میگیره! ساده میگیرم. نمیشه. سخت میگیرم به مراتب بدتر میشه اوضاع و نمیشه. وقتایی که دلم نرفته و فقط از آینده و تنهاییش میترسم؛ ذهنم عین بچه سه چهار ساله یه گوشه کز میکنه میگه خب... اگه همینه سهم من، باشه! بدید برم...

نه رویایی...

نه اونی که منطقا میخوای! 

نه حتی دل پسند و ترغیب کننده.

همه چیز از سر وظیفه!!!

 

 

 

هیچی از آینده دلفریب نیست. جز اینکه لابد مثل مادربزرگت یه وقتایی مجبوری که طرفو بخوای. بد هم نمیشه حتما! کاملا سنتی! هوم؟

مگه همه با عشق ازدواج میکنن؟؟؟

همه میگن هر چی هم بگذره بدتر میشه! 

تو تا همیشه خواستگار نداری که!!! 

والا:) 

هی دلتو‌ خفه میکنی که تا الان هیچی نخواستی زین پس هم نخواه!!!

این آدم همونه:) اگرچه به نظر نمیرسه:))) 

بعد...

 

حالا دری به تخته میخوره و ازش میگذری. 

میفهمی نمیتونی لحظه لحظه حسرت رو تحمل‌ کنی.

نمیتونی دائما وانمود کنی که این آدم مناسب برای تو بوده.

نمیتونی وسط خنده از‌ درون خون‌ گریه کنی.

با مشاور و این و اون مشورت و به هر حال... 

میگی نه:) 

(بعد از دو سال، طلسم نه شنیدن شکست و من گفتم نه) 

 

حالا ذهنم دم صبحی دلش فانتزی ساختن خواسته.

هیچ وقت نخواسته فانتزی بسازه

به خصوص این چند وقت تو منع شدید خودخواسته و خودساخته بوده

ولی امروز، بعد از یه ماه هی بالا پایین کردن اوضاع دلش

هی فشار‌ که لازم نیست دلت بره، حتی یه خرده!!! 

لازم نیست براش دلتنگ بشی‌ و با شنیدن صداش یه تعداد کبوتر تو دلت پر‌ بزنه!!! 

وقتی انقدر دلمو تحت فشار گذاشتم که شبا بی که بدونم تو خواب گریه میکردم؛ 

حالا امروز، 

دلم میخواد روزگاری رو‌تصور کنم که توش یکی هست که دلم تنگش میشه... نه از سر عادت! 

نه از سر وظیفه

نه از سر ترس:)

ترس از تنهایی...

 

 

۱. چند توصیه: کسی که رفتید خواستگاریش، دوست دختر شما نیست. پس: اولا توی صحبتا سعی کنین ادب دوم شخص جمع رو حفظ کنین. ثانیا صادقانه از ملاک‌هاتون حرف بزنین نه از احساسات برانگیخته شده‌تون... ثالثا نگید عوض میشم و تو‌چی میخوای؟ از حال حاضرتون و چیزی که هستید حرف بزنین!!! این کارا ممکنه واسه صحبت با کسی که به‌ شما علاقه منده و سالها با شما ارتباط نزدیک داتشه جذابیت داشته باشه ولی واسه کسی که دو هفته اس از وجود شما در دنیا آگاهه کار خیلی جذابی نیست!!!

۲. مرسی از شعور و ادب خانواده آقای... 

۳.‌ من دلایل اعتقادی محکمی واسه عدم تناسب با این آدم داشتم. که روز به روز خودشو بیشتر نشون داد...

۴. «اگه راهی مونده که تا آخرش نرفته باشیم بگو هستم» 

۵. از قبل محرم، تو فشار کلنجارهای درونی، تنش‌های بیرونی، مریضیای گوناگون، و کارهای تحصیلی داشتم له میشدم. چند شبی بود که حس میکردم دیگه راهی نیست. دیگه طاقتم تموم شده. حالا اگرچه نتیجه از منظر مخاطب شاید جذاب نباشه. شاید اونی نباشه که یکی وقتی داره اینجا رو مبخونه ازش خوشحال بشه، ولی من بد نیستم. لااقل تا چند وقت میتونم فقط به درس‌ و خودم فکر‌ کنم. شاید به تدریس. شاید به وکالت و... هوم؟!

۶. شاید نفر بعدی خودش باشه:) افوض امری الی الله...

۷. عبور‌ کن فاطمه...

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان