ای دل صبور باش که غم‌های ما از اوست...

هر چی خدا بخواد، خوبه! 

 

یه وقتایی تو‌زندگی هر آدمی هست که توش شدیدا حس‌ می‌کنه همه ابعاد زندگی داره فشارش میده. داره لهش می‌کنه و اون باید یه کاری بکنه! اما نمیدونه چیکار... اگر زندگیش یه بعد خیلی مهم درس و تحصیلات داره، یه بعد خانواده و خونه و علقه عاطفی داره، یه بعد اقتصادی، یه بعد معنوی و دینی؛ حس‌ میکنه همه این‌چهارطرف دارن تحت فشار قرارش میدن. یعنی کم‌کاریای خودش شاید باعث شده که اینا نه تنها نتونن با هم برای زندگی متعالیش بهش کمک کنن بلکه گند بزنن تو عملکرد هم...

این‌روزا از همه بچه‌های با عرض‌معذرت خرخون دانشگاه‌های تاپ کشور، همکلاسیامن. ممکنه بگید خب منم خرخونم. نه... نیستم:))) یعنی ابعاد گستره‌ای از این قضیه برام‌ مکشوف شده که نگم... حالم از جو کلاس‌ها بهم میخوره و همش دنبال اینم یه جوری خودمو نجات بدم و نمیشه... خودم کردم! باید هم پای عواقبش وایسم. ولی سخته... خیلی سخت. انقدر که جز همین کلام هیچی نمیتونه توصیفش کنه و زبان قاصره... بدجور از ناشکری میترسم ولی حالم گرفته‌اس... واسه این ترم ۴۰ صفحه ترجمه کتاب و دو تا مقاله و دو تا ارائه دارم که گلدون و من یه اندازه روش‌کار کردیم و بهش احاطه داریم:|

وسط آزمون استخدامی دارم دست و‌پا میزنم و میدونم باااااااید این آزمون رو به سرانجام برسونم. ولی اینم شده یه داستان دیگه. یادتونه یه‌ زمانی گفتم مصاحبه قضاوت تموم بشه، مصاحبه دکتری تموم بشه، میرم سراغ استراحت؟ زهی!!! 

یادتونه وسط پایان نامه نوشتن گفتم اگه این تموم بشه این‌روزا رو مثل مه یادم میاد؟؟؟ راست‌ میگفتم. اون روزا رو مثل مه یادم میاد. از بس روزای بعدش پر تلاطم بود که یادم رفته میشد یه‌زمانی از صبح تا شب پای کار بود‌ و کسی_بیشتر خودت_ بهت کاری نداشته باشه... ولی خب... گذشت:) و‌ قدر عافیت ندونستم. شاید هم الان قدر نمیدونم. اما اگر دارم ناشکری میکنم خدا منو ببخشه لطفاً:((( 

خب... 

جدای از اینا، من شدیدا و قویا حس‌ تنهایی توی‌ شهر غریب رو دارم رو دوشم حس‌ میکنم. به خصوص وقتی هوا تاریک میشه و‌هنوز تو خیابونم... حس میکنم ممکنه خیابون از زمین باز بشه و منو تو خودش فرو ببلعه:))) 

این مدت به اندازه کل عمرم تا قبل این مقطع بلکه بیشتر، اتوبوس سوار شدم... 

تو این یه سال، ۴ تا مصاحبه دادم و ۳۰ ام، ۵مین مصاحبه رو دارم... 

 

سایر ابعاد زندگی هم اینطوریه... عین یه تخته پاره وسط اقیانوس زندگی گیر افتادم و با موج و تلاطم و طوفان اینور و اونور میشم...ساحل امن؟ کشتی نجات؟ لازمش دارم حتما!!! ذهن تحریک‌پذیر من، این‌روزا با کمترین حرف و‌ صدا و اشتباهی میره رو‌ دور‌ روانی‌شدن‌ و قاطی‌کردن... سر همین کمتر با آدما ارتباط میگیرم و کمتر کاری میکنم که ممکنه توش اشتباه کنم. چون بدجور ممکنه واسه ذهنم کلافگی بیاره... همونطوری که الان نوشته‌ام کلافه اس... 

به لحاظ روحی هم که... ماشاءالله:))) فشارهای متعدد ازم آدمی ساخته که خودمم نمیشناسمش...

 

نمیدونم‌ چی میشه تهش؟! 

ولی امیدوارم خدا بیخیالم نشه...

واسم دعا کنین... 

...

+

 

 

میجویمت چنان که لب تشنه آب را...

 

+

گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم

از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم

فاضل نظری

 

+

خیلی دوست دارم دوره جدید کتابخوانی رو‌همراه باشم. ولی ممکنه سر‌ موعد نتونم بخونم. ولی سعی میکنم بخونم...

 

 

+

شما چه خبر؟

۴
راوی ...
۱۸ آبان ۱۴:۴۴

برای همه خیر و برکت باشه ان شاالله... 

 

پاسخ :

ان‌شاءالله:)
راوی ...
۱۸ آبان ۱۴:۳۶

به طور غیر منطقی: آدم تحت فشار در حدی که هوا پیدا نکنه یاد میگیره فتوسنتز کنه! ^_^

آدم کوه کارهای چرت و پرت......... رو که ببینه میفهمه بابا کارای سخت قبلی حکم پاستیل خرسی داشتن. کلامی که غیر منطقی شروع شه منطقی نمیتونه پیش بره :))

ناراض بودن نوعی ناشکری حساب میشه به گمانم. دیگه  شده دیگه. چیکار میتونم بکنم؟

آخه شکر داریم تا شکر. خیل فرق دارن. یکی از خوشحالی میگه شکر یکی از روی؛ کاری از دست بر نیومدن میگه شکر. در کل شکر :)

پاسخ :

فتوسنتز؟:))) کا‌ش میشد:)))

هیچی:) جز اینکه هی تلقین کنیم که خوب‌ پیش میره اوضاع...بهتر میشه بعدا:)

در کل شکر:)
راوی ...
۱۸ آبان ۱۳:۵۵

سلام

با وجود همه این سختی ها و استراحت نکردن ها خوشحال باشید چرا که رشد و ارتقا شخصیتی دقیقا درد داره و این فشارها و تحمل هاست که متمایز کننده افراد هستن.

یکم شعاری شد. 

تمام ابعادی که فرمودین برای هممون هست برا بعضیا کم بعضیا خیلی شدید. دنیا همینه و عدالت مدالت یوخدی :) اینه که هست. بی تعارف دوست داشتم جای شما باشم. چرا؟ چون همه اینهایی که فرمودین واسه خودتونه. شخص گرامتون. 

من به خودم نگاه میکنم و عمیق میشم رو خودم؛ چیزی جز برده دولت بودن چیزی نمیبینم. دریغ از یک ذره رشد. 

آدم تا یه سن خاصی ( خاص برای هرکس به انتخاب خودش) رشد میکنه. از یه جایی به بعد موظف به تکرار خواهی بود. آره مهفوم روزمرگی رو کاملا میدونم و همیشه ازش فرار میکنم اما این گرداب به هر نحوی که بتونه و بشه تو رو در خودش غرق میکنه حتی برای ساعاتی.

اینا رو نگفتم که بازم منفی گفته باشم بلکه به این دلیل گفتم که سینه سپر و با افتخار تمام این مشقت ها رو بپذیرید.

همیشه برام سوال بود که تو مصاحبه ها میگن « کاری که دوست دارید رو انجام بدید تا موفق بشید» دقیقا یعنی چی؟ من خدادتا چیز واسه دوست داشتن دارم و واقعا هم لذت میبرم. تا زه فهمیدم بچسب به یکیش و آنقدر پیش برو تا روی اون کم شه یا تو از بین بری.

پاسخ :

سلام
شعار قشنگیه اما... میشه باهاش امیدوار شد حتی...
اینکه همه اینا رو داریم رو قبول دارم. حرف از جایی شروع میشه که یکی هیچ مجرای تنفسی واسه اش نیس تا بلکه بتونه ادامه بده تو این شرایط...
جای من بودید؟:))) فکر نکنم خیلی واسه‌تون جذابیت میداشت. چرا که آدما اگر افسار زندگیشون دست خودشون‌ نیست، در نهایت این زندگی دست یکی هست. شما میگید دولت، من میگم هر کی...
ولش کنیم:) 
ناشکری کار خوبی نیست... الحمدلله:)

پیش روی تا مرگ:))) 
خوبه!
آرا مش
۱۷ آبان ۱۹:۴۰

سلام :)

اومدم بهت بگم که کاملا حق داری ولی به نظرم اینم مثل همه‌ی اون سختی‌هایی که توشون بودی و نمی‌گذشت اصلا، اینم داره نمی‌گذره... چی گفتم!! :)))) 

بهرحال خدا و توان و انرژی و جسارت بیشتر بهت بده ان‌شاءالله تا این مرحله و این روزهای نفسگیر رو هم به مددش بگذرونی به عافیت🌹❤️

پاسخ :

سلام آرامش عزیز
خوبید؟ 
میدونم... میگذره...
دعام کن... این روزا دعات حسابی مستجابه...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان