این دهه دست و دلم به نوشتن نمیرود. من هر سال گریه هایم را به این موضوع معطوف میکردم که کاش بودم. کاش ما با شما بودیم. ما یک زخم زبان میشنیدیم جای...
امسال روضه حضرت علی اصغر ع تمام مدت به بچههای غزه فکر میکردم... به آن پدری که کودک بیسر گرفته بود توی بغلش... من حالم از خودم بد بود! من به روی خودم آوردم که اگر بودم هم بعد مسافت را بهانه میکردم؟! به اینکه شمر زمانه را شناختم و توی رخت خواب گرم و نرمم دراز کشیدم و نوشتم فقط... نوشتم و هر روز دیدم و بهانه ردیف کردم؟
روضه حضرت رقیه ع با همان دخترک فلسطینی که میگفت جنگ زیباییم را گرفت... قشنگ بودم و حالا نیستم... به رویم آورد که تاریخ مقاومت ادامه دار است و ما ایستاده ایم... و برای هر کار نکردهای هزار بهانه داریم...
من گریه میکنم. و از فقط گریه کردن حس خوبی ندارم. من فقط و فقط گریه نباید بکنم! هر روز کربلای جدیدی به چشمم آمد و هیچ نکردم... جز محکوم کردن؟! جز گریه؟! و اخیرا هم نادیده گرفتن ؟
با دولت، با سازمان ملل، با محور مقاومت و... کاری ندارم. منِ فاطمه هیچکاری نکرده ام! من نشسته ام... و با این نشستن حال خوشی ندارم...