_خاااااانوووم!
+بعلهههههه؟
_نمیترسی تنهاااااییی سوار شددددییییی؟
+دیگه کاااارم از تررررس گذشته!
.....
این مکالمه دیشب من با دو تا خانوم بود سوار تله سیژ...چالی دره مشهد!
حالا این که تله سیژ واقعا ترسناک بود یا نه ...محل بحثه اما...یه چیز به وضوح مشخصه ...اون اینکه وقتی زن داداشت زل میزنه تو چشمت که دفعه بعد که خواستیم بیایم مشهد سعی کن شوهر کرده باشی که بابا رو از مامان جدا نکنی ...!و عددمون فرد نباشه ...و تو علت فردی اعضای خونواده نباشی ...!صدای شکستن دلتو از هزار جااااای وجودت میشنوی ...و دیگه غرورت بهت اجازه نمیده به هیییییچ قیمتی با مامان یا بابات سوار تله سیژ شی ...!وقتی از اون بالا کابینای رو به روت همههه آدما رو این طوری میبینی ...خانومایی که دستشون تو دست شوهر و عشقشون حیغ میزنن و صندلی کناری خودتو خالی میبینی ...دیگه وقتی میای پایین و روزمین خدا راه میری ...برات مهم نیس کی کنارته و کی نیس ...اون بالا ...وقتی پاهات آویزونه رو چندین متر ارتفاع و تو ترس از ارتفاع داری و هر لحظه دوست داری جیغ بزنی و تو جیغات اسم یه کسیو صدا بزنی ولی هیچ کس نیس ...وقتی میای پایین پایین ...فقط میگی به درک که نیس...!
وقتی اونجا انقدددد جای خالی کنارت تو ذوق میزنه ...بعدش دیگه هیچی مهم نیس!!!هیچی ...شاید این قضیه انقدا مهم و ناراحت کننده نبود و حرفای زن داداش عزیزم باعث این اتفاق تو دل و وجود من شد اما ...یه چیز خیلی مهمه ...و اون اینکه وقتی یاد میگیری و میفهمی که قراره تا اطلاع ثانوی تنهای تنها تنها باشی حتی تو خانوادت ...وقتی میفهمی هیچ کس قرار نیس به حال خرابت توجه کنه ...نه به ترسهات و نه به خستگیات ...از یه جایی به بعد باهاش کنار میای و میگی ...به درک!
فقط اون بالا یه لحظه یاد یه بیت شعر افتادم ؛بی تو جای خالی ات ...انکار میخواهد فقط !زندگی لبخند معنادار میخواهد فقط !
فقط بعضی وقتا قضیه از این قراره که نه امکان استقلالم هس ...نه امکان مستعمره شدن ...!عین یه کش مسخره هی شل کن و سفت کن ...!حداقل وقتی تنهام بذارید بال بزنم لامصبا...!اه ...!
*قضاوت ممنوع...