ده از ده!

شب گذشته من و او، چه خواب خوبی بود
در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود

همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت
اگرچه ترس نبود، اضطراب خوبی بود

گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد
گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود

تفاُلی نزد و یک غزل برایم خواند
ولی عجب غزلی! انتخاب خوبی بود

"چه مستی است ندانم که رو به ما آورد"
جهان به رقص در آمد... شراب خوبی بود

سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود

تمام شب تن او را ورق ورق خواندم
غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود

اگرچه شاعر آیینی ام دلش می خواست
که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود

سید حمیدرضا برقعی

...

شاید شعر عاشقانه شنیدن از زبان یه شاعر آیینی که شعرهاش اشک واسه چشم نمیذاره ذوق مضاعفی برام داشته که عاشقانه های دیگه سپر انداختن جلوش...

هر بیتش برام شیرین دلچسب و نابه...

...

چشمانش!

سکوت ریخت برایم...

جواب خوبی بود !😏😏😏

۳

نه از ده...

در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی, که حالت بهتر است؟!
باز میخندم که"خیلی!"، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست…!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

بیتا امیری

...

فک میکنم این شعر رو یه بار دیگه هم پست کردم...

اما!خب دوستش دارم و این اصلا دست من نیس...

این شعر رو قبل از آهنگ نفس مداحی یراحی شنیدم و تو حافظه ام ثبتش کردم...اما اون اهنگ هم به شددددت برام دوست داشتنیه...

کلا روح و جانی مشابه توی هر دو هس...

همونی که اگر اشتباه نکنم میگه:

"عاشقم میشی دوباره...عاشق اونی که نیس!"یا یه همچین چیزی...

حوصله ندارم الان اونو اپلود کنم...ببخشید!

ولی اونم جز اولین های آهنگهای پاپ دوست داشتنیمه...

حالا شاید یه روزی از ۱۰ آهنگ دوست داشتنیم هم پست گذاشتم تا در طول ایام هم متوجه تغییر سلیقه و هم پس رفت و پیش رفت ذوق موسیقاییم بشم...!

...

اینکه وی خیلی کم پیش می آید که عصبی بشود  چیزی است که به همه اعصای خانواده ثابت شده ...اما مشارالیه به دلایل معلوم و گاهی نامعلومی طوفان به پا میکند ...در این‌هنگام وی تصمیم میگیرد شعر بخواند...موسیقی گوش بدهد...و ذهن‌خود را آزاد نماید!

بی ربط!خب خوش به حال وی...!😑😑😑🤔

هشت از ده

مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق!

عشق سرگرمی‌اش آزار و تسلاست رفیق!

قیمت یک سحر آغوش چشیدن، صد شب

گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق!

نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم

تشنگی خاص‌ترین لذت دنیاست رفیق!

بارها تا لب این چشمه دویده است دلم

آبش اما فقط از دور گواراست رفیق!

اسم آن روز که نامیده‌ای اش روز وصال

در لغتنامه‌ی من «روز مباداست» رفیق!

«نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد»

بنشین شعر بخوان، دور جوان‌هاست رفیق!

انسیه سادات هاشمی

 

 

 

هیچی!

۱
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان