هاتف اصفهانی😍

ز تو گر تفقد و گر ستم ،بود آن عنایت و این کرم

همه از تو خوش بود ای صنم!چه جفا کنی ...چه وفا کنی

تو که هاتف از برش این زمان ،روی از ملامت بی کران؛

قدمی نرفته ز کوی وی ،نظر از چه سوی قفا کنی؟؟؟

....

من همانم که پیش از این بودم 

تو ندانم چرا چنین شده ای...؟

....

بی مهری اگرچه بی وفا هم...

جور از تو نکو بود،جفا هم...

بیگانه و اشنا ندانی...

بیگانه کُشی و آشنا هم...

پیش که برم شکایت از تو؟

کز خلق نترسی ،از خدا هم!

بس تجربه کرده ام،ندارد...

آه سحری اثر؛دعا هم!

در وصل ،چو هجر سوزدم جان

از درد به جانم؛از دوا هم...

....

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم 

خانه به خانه...در به در! جستمت و نیافتم...

+هاتف عالیه....نمیدونم چرا کمتر شناخته شده...

جفاس این گمنامی‌...

شاید بعضی از ابیات تکراری باشه معذرت میخوام

 

اینبار چند بیت از حافظ جااااان!

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش ...

....

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام

اگر از جور غم عشق تو،دادی طلبیم

.....

این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون

مارا بکشت یار به انفاس عیسوی

....

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش...

لیکنش مهر و وفا نیست؛خدایا بدهش...

.....

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق...

اگرچه موی میانت به چون منی نرسد

خوشست خاطرم از فکرِ این خیال دقیق...

به مامنی رو و فرصت شِمُر غنیمت وقت

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق‌..

بیا که توبه زلعل نگار و خنده ی جام 

تصوریست که عقلش نمیکند تصدیق...

.......

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدست

تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق ..._حافظ شعر حقوقی میگوید!!!!_

‌.....

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد 

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم...

.....

اینا رو به شدددت دوست دااارم...البته بیشتر یادداشت کردم اما اینا رو الان تو ذهن داشتم...!لذت ببریم و شعر خوب بخونیم!😉

 

 

۲

من و کلیم و چشم تناقض بین!

امروز میخواستم ادامه بد و بیراهای قبلیمو تو پست جدیدی منتشر کنم...

چن بارم نوشتم و پاک کردم

از اونجایی که همیشه شعر میتونه حالمو خوب کنه ...گوشیمو گذاشتم کنار و دیوان کلیم همدانی /کاشانی رو ورق زدم ...

...تا رسیدم به این بیت:

مرگ، تلخ و زندگی ،هم سر به سر درد سر است

پشت و روی کار عالم هیچ یک دلخواه نیست ...

حرفای کلیم به اینجا ختم نمیشد چند ورق جلو تر رسیدم به این بیت:

بر روی ما ز آتش سیلی روزگار 

امید بازگشتن رنگ پریده نیست...

داشتم لذت میبردم و این ابیاتو تو ذهن ثبت میکردمو گاها اشکی میریختم که گفت:

مزرع امید را از گریه نتوان سبز کرد

آب شور چشمه ما سازگار دانه نیست...

همینطور حظ مضاعف بود...تا این بیت:

لابه هنگام جفای روزگار از ابلهی ست

عجز و زاری کی اثر در خاطر جلاد داشت؟؟؟

داشت در اصل به خودش فحش میداد یا من دقیق نفهمیدم...

....

دیدین گاهی دست خودتون نیس ...اونی که باید دوست داشته باشینو بعد از چند اتفاق ...دیگه اونطوری که باید دوست ندارین!؟؟

۷
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان