تقریبا از صبح دارم میخورم به در و دیوار... نباید! یعنی عهد کرده بودم که خیلی به در و دیوار نزنم ولی نمیتونم...
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت فکر نمیکردم اون تقدیرنامههای خشک و خالی هر سال دانشگاه به کار بیاد!!! راجع به دانشجوی برتر و فلان و بیسار!!! نمیرفتم بگیرمش کلا! و الان نمیدونم کجان! حالا فهمیدم اونا به رو باید نگه میداشتم واسه این روز... واسه ارشد هم پیگیرشون نشدم چون شدم دانشجوی خودشون...
البته باید برم گواهی جداگونه بگیرم که آری! من اینجا استعداد بودم:))) اینش خوبه...
...
+ حالا جالبش کجاس؟
دارم هی پیگیر میشم ببینم چه غلطی میتونم کنم و چه قدر از پایاننامه ام مونده و کی بشه در اسرع وقت فارغ بشم ...و هر کوفت دیگه ای که مرتبطه!
عزیزان دوست داشتنی از اقصا نقاط خانواده اصرار دارن که یه سال بمون... من میکوبم در و دیوار یه سال نمونم... اینا میگن بمون! چرا؟ چون دانشجوی دکتری اونم تو شهر غریب، قطعا خواستگارای بومی متدین و اهل زندگی و با اخلاق و فول آپشنشو از دست میده! هع!!!
من طبقه پایین خونه پدری رو یه دستی به سر و روش بکشم، یه وکالت قبول شم امسال، گل و شیرینی نگرفته در هر خونهای رو بزنم، بهم نه نمیگن:))))
خلاصه که دارم فکر میکنم به واسطه بسپرم یه پسر افتاب مهتاب ندیده اهل ایمان و با تقوا معرفی کنن امسال دست همشیره و والده رو بگیریم بریم خواستگاریش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
...
آخه یکی نیس بگه عزیز من! تو ببین اصلا من امسال قبول میشم، بعد جوش بزن که نه بمون! تلاشامو با صورت نکوب تو دیوار خب...:(((
خب؟ چه خبر؟
کامنتا رو باز کنیم یه کم معاشرت کنیم!