تحت تاثیره!

هر بار زندگی پس از زندگی رو می‌بینم حس میکنم فردا رو نمی‌بینم !کارم تمومه تا صبح ...

 

ولی بازم نگاش میکنم...

با اینکه خانواده زیاد باور نیمکنن حرفای آدما رو من باور میکنم!اگرم باور نکنم سعی میکنم انکار نکنم...

حالا جدای از این که باور کنم یا نه ...تغییرات آدما بعد از این تجربه‌ها و حرفایی که میزنن راجع به جهان بینی تغییر کرده‌شون، واقعا جالبه واسم...

و نکته جالبش اینه خیلی این تجربه‌ها به مسلمان بودن و مسیحی بودن و ایرانی و خارجی بودنشون ربطی نداره...یه فطرت مشترک خودشو نشون میده که خیلی وقتا فراموش شده...

۳

درد احبا نمیبرم به اطبا...

 

زینهار از کسی که در غم دوست 

پیش بیگانه زینهار کند

 

۲

مسجد و حاج خانوما

ریا نباشه و بحث یه چیز دیگه‌اس کلا، من ماه رمضونا سعی میکنم نمازهای ظهر رو مسجد بخونم...حالا اینکه چرا فقط ماه رمضونا خب دلایل زیادی داره و عیر ماه رمضون فقط در شرایطی که بیرون باشم میرم مسجد و خونه باشم دیگه عبا قبا نیمکنم بلند شم برم مسجد.این بده!میدونم!

حالا...

مساجد شهر من توی بخش زنونه تشکیل شده از پیرزنا وصندلیاشون و بقیه!!!

یه طوری که شما در نطر بگیر نشستی زمین ، یا نوک پایه صندلی میخوره مغزت یا فرو میره تو پهلوت یا یکی با عصاش میزنه به شونه‌ات که دختر جان بیا این صندلی آبیه رو بده به من!(حالا این صندلی آبیه چرا مادر من؟اینجا پر صندلیه)!میگه نه اون مال خودمه...همیشه رو اون میشینم!😐😑😐به صندلی هم حس داره بنده خدا!!!

نکته جالبش اینه که این چند روز که میرم میشینم کنار هرکی یا بعد مسجد تعیقبم میکنه واسه امر خیر یا مورد امروز که همونجا فی‌المجلس بعد از دو ساعت زل زدن میگه:شوور مُکُنی؟یا داری؟(قصد ازدواج دارید یا متاهلید؟)حقله مقله دِسِت نِدیدم(حلقه تاهل نداشتی)بعد وسط خواستگاری به این شکوه و جلال که میبینین یهو برمیگرده سمت پیرزن کناری میگن: والا دخترا رِ دیه نمیشه تشخیص داد!...ویلان بمانه دوره و زمانه!(دیگه نمیشه فهمید کی متاهله کی مجرد!ای روزگار)بعد دوباره ادامه میده:حالا شی شد؟شوور مکنی یا نه؟(تصمیم نهاییت چیه؟قصد ازدواج داری؟) و...

 

 

خدا از سر تقصیراتم بگذره...واسه رفیقام تعریف میکنم استندآپ کمدی زنده...

باورم نمیشه یه روزگاری از این رفتارا ناراحت میشدم...

 

امروز پایه صندلی هم خورده تو پهلوم ...

به قول حاج خانوما:خدا شاهده!جان عَ دِس و پام بُرید!!!(خدایی نمیدونم این جمله رو چطور ترجمه کنم!اجمالا یعنی خیلی درد داشت)

...

حالا جدی این که واقعا خوش میگذره!خیلی خیلی!حتی لهجه فراموش شده و اون جملاتی که خیلی وقته نشنیدم حتی از مامانبزرگ رو یهو گوشم میشنوه و خیلی حال میده کلا...

۳

پیش از این خاطر من، خانه‌ی پر مشغله بود

 

المنه لله که دلم صید غمی شد

کَز خوردن غم‌های پراکنده برستم

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان