ور تو ز ما بی‌نیاز، ما به تو امیدوار...

 

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

کاین هیچ کسان، در طلب ما چه کسانند؟

 

۱

پرت و پلا!

دیروز و دیشب میشه گفت دیگه اختتامیه تعطیلات عید بود!گشت و گدار توی دهاتا و اومدن خونه ...هر بار بابا اینا میخواستن پوست تخمه و آشغال رو از ماشین بیرون بریزن من هوار میکشیدم که اگه تو شهر من مسافرا یه همچین برخوردی کنن ناراحت میشم!ادب سفر میگه فلان...میگه که بهمان!شده بودم معلم پرورشی!

خلاصه که نیمذاشتم آشغال بیرون بریزن.وسطای گردش علمی پر چادرم پر پوست تخمه شده بود چون پلاستیک با خودم نبرده بودم!از طرفی این ذرتای بو داده لعنتی پر شده بود این طرف و اونطرفم...دیدم خیلی اوصاع بدی شده!

گفتم :میدونین که من ادم حساسی هستم ناراحت میشم!ولی فک نکنم اینا ناراحت بشن هاااا...و ناگهان ۳ جفت چشم برگشت با غیظ و غضب نگام کرد که یعنی جرئت داری اون آشغالا رو بریز بیرون!هیچی دیگه نریختم بیرون...اومدم خونه هم چادرمو شستم هم تو ماشین بابا رو جاروبرقی کشیدم!:/ (وقتی قیافه الکی میای و توش می‌مونی!!!آیینه عبرت)

 

 

امروز اومدم یه کم درس بخونم دست به کتاب بردم هم خودم جیغ زدم هم کتاب‌! ۱۲ روز بود که هیچ کتاب و منبع درسی رو ورق نزده بودم!خودخواسته ترین کاری بود که کرده بودم!میخواستم دلتنگ کتابام بشم..‌اما نشدم😁در نهااایت زورکی خودمو دلتنگ نشون دادم و رفتم طرفشون!اصلا دیدار عاشقانه‌ای نبود!!!اولش فقط همو فحش کش کردیم و در نهایت با هم کنار اومدیم گمونم!چون من تونستم چارتا پاراگراف کوجیک مقاله بنویسم...البته هی میخواستم فرار کنما...ولی دیدم فایده نداره!فرار تا کی؟تا کجا؟بیچاره!

 

مدیونین اگه فکر کنین این پست هم واسه فرار مقطعی از زیر بار درس خوندنه!

آنجا که باد می‌کوبد_معصومه صفایی راد

یه سخن قصار فاطمه ساز میگه:

وقتی نمیتونی بری سفر، سفرنامه زیاد بخون!

(هر چند این فقط یه توصیه‌اس!)

 

شایدم جایی از دنیا قبل از اینکه من این جمله‌ام رو علنی کرده باشم؛ ازم دزدیده باشنش،بی‌خبر بوده باشم!ولی من هرگونه حقوق مادی و معنوی و شاخی و دمت گرمی رو برای خودم محفوظ میدونم!

در هر صورت!

آخرین سفرنامه‌ای که خوندم و پیش پای این پست تازه متولد شده تموم شد

"آنجا که باد میکوبد" از معصوفه صفایی راد

بود.سفرنامه به باکو همراه عکس

کتاب فوق‌العاده‌ای بود برای من.نمیدونم واسه بقیه چطوره!ولی من باهاش خندیدم.ترسیدم!!!اشک ریختم و خسته شدم یه جاهایی!نقطه قوت قضیه و همچنین چیزی که باعث شد برم سمت این کتاب این بود که سفرنامه توسط یه دختر مذهبی و توی روزگار حاضر نوشته شده.چیزی که من به ضرس قاطع بهش غبطه می‌خورم!و در پی به دست اوردنش هستم اما ...(این اما از اون اماهاست که ترسناکه و گند میزنه به هرچی که قبلش مقدمه چیدی!)

تنهایی توی کشور غریب سخته و این مسئله وقتی ترسناک میشه که یه پای قضیه یه دختر باشه!

این سفر توی محرم اتفاق افتاده و جای جای کتاب پر از حال و هوای محرمی و تا حدودی شکل و شمایل محرم و عزاداری توی آذربایجانه .

اگه بخونینش قطعا لذت میبرید اما توصیه‌ام اینه اگه نخوندین لااقل چند فصلش رو ورق بزنین...

...

 

+امروز تقریبا پدر چشمم رو درآوردم!

دو تا کتاب رو تو طاقچه خوندم.ولی طبق معمول پشیمون نیستم!

در باب مستند و چیپس و نوشابه!

من عاشق شبکه مستند و به خصوص مستندای راز بقا هستم!یعنی تقریبا به همه برنامه‌های تلویزیون ترجیحشون میدم‌‌.امروز همینطوری لش کرده بودم جلو تلویزیون و چیپس میخوردم و نوشابه و راز بقا میدیدم!داشت یه پرنده‌ای رو نشون میداد که با تیکه جوب‌های خیلی کوچولو و باریک یه لونه بلند شبیه برج درست کرد با مهندسی عجیب و غریب و بعد با سنگ ریزه و شکوفه‌های رنگی رنگی و هرچی ات و آشغال که تو جنگل بود این خونه رو تزیین میکرد!!!عجایب!!!ولی اونچه که جداب بود بعد از تکمیل شدن لونه شروع کرد آواز خوندن و اون پرهای رنگی رنگی بال و رو سرشو باز کرد و شروع کرد دور خونه چرخیدن ...تا پرنده خانوم بهش جذب بشه!یا یه مانتیس رو نشون میداد که داشت با یه مانتیس دیگه میجنگید سر یه مانتیسه!(ه تانیث دادم😂)(گوینده یمگفت هر کدوم که ببازن از تشکیل خانواده و تولیدمثل محروم میشن تا اخر عمر)یا یه افتاب پرست که هی رنگ عوص کرد و منتطر بود که آفتاب پرست ماده با عوض کردن رنگ خودش بهش جواب مثبت بده!!!

از خنده غش کرده بودم با ناخواسته مقایسه کردنشون با آدما!

همینطوری تو غش غش بودم که مستند تموم شد ولی من فکرم ادامه داشت...که خب چه بخوایم چه نخوایم شبیه این مخلوقای خدا داریم عمل میکنیم؛ولی خیلی جاها تعادل طبیعت رو بهم زدیم!

که مثلا هیچ وقت تو آدما اونیکه بال و پر رنگیشو نشون این و اون میده آقا نیست!جدیدا خانوما این کارو میکنن:/...یاخیلی چیزای دیگه!

مقایسه کردم که رسیدم به اونجایی که اگه نمونه انسانی این حرکتارو ببینیم به نطرمون خیلی نرماله !آقا پسرا وقتی برن خواستگاری که خونه داشته باشن و امکانات!یا توی این مسایل رقابتی پیش بیاد و این حرفا!ولی خب اینا با اینکه نرمالن، کم پیش میان!

جز حرکت آخری!اون افتاب پرستای فلان فلان نشده!که نمونه انسانیش از نمونه افتاب پرستیش فراااووون تره!

 

 

خلاصه که عزیزانم چیپس و نوشابه چاق کننده‌اس!کمتر مصرف کنین!

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان