همینطوری حال و احوال😅

سهلام و دروووود

چطورید؟

خوبین و خوشین؟

منم خوبم خدا رو شکر...

(خاله شادونه درونم داره با شما صحبت میکنه😂)

قبل از هرچیز اعیاد شعبانیه مبارک همگیمون باشه💐🌸💮🏵🌹🌺

...

روز پاسدار،جانباز و جوان هم مبااااارک💐💐💐💐

...

دیگه چی؟

تبریکا تموم!

دیگه چه خبر درچه حالید؟

از حال اینجانب اگر جویا بااااشیددددد...والا دیروز یه روز گند بود که از سر گذروندم و از اونجایی که روزای گند هم خوشبختانه شبیه روزای خیلی توپ باقی نمی‌مانند و دوام ندارند،الان اوصاع خوبه...

 

اها جز اینکه یه عالمه درس تل انبار شده داریم که نیمدونم جطور تو دو هفته این هممممه شدن...ولی شدند...یه کم شل بگیری، یه مدت کوتاهی رو، زیر یه عالمه کار نکرده دفن میشی...باید تا عید نشده همه رو به یه سرانجامی برسونم...چطور واقعا این همممه؟من فقط کم از دو هفته تو حالتی بین مرگ و زندگی دست و پا میزدم...

 

بهم گفتن که باید تقدیر نامه های خشک و خالی داشنگاه رو بگیرم و نمیدونم از کجا باید بگیرمشون حتی..سال اول انقدر جلدش رو تکون دادم که یه چی ازش بریزه و نریخت، از سال بعد تو همایشا هم شرکت نکردم...تقدیرنامه خالی خالی به چه کار میاد آخه؟و امروز فهمیدم به یه کار میاد انگار...و چه قدر دیر ...تو این شهر شام چطور من سه تا کاغذپاره رو پیدا کنم؟🤔🙄😕

۲

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم_نادر ابراهیمی

 

غبطه به کلمات و سکوت کردن، وقتی کسی جای دیگه، زمانی که قبلتر از توئه ، حرفی رو زده که تو میخوای بگی، اما اون قشنگ‌تر گفته ...

توی صفحه قبلش هم نوشته:

هلیا!

من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه‌ای بیافرینم؛

باور کن!

 

 

+این کتاب چاپ هشتم سال ۱۳۷۱ه.نوشته بها:۱۲۰۰ریال...مال بابامه و اولین کتابی که بابا از تو کتابخونه خودش درآورد و دادش دست من!منِ ۱۶ یا ۱۷ ساله!نمیدونم انتخابش درست بود یا نه...اما اون سال هیچی ازش نفهمیدم اما هزاربار خوندمش...زیاد خوندمش اگه هزار بار دروغ باشه...

 

 

++نکته مهم در خصوص این کتاب که حتما اگه قبل از خوندنش به goodreadsو reviewهای راجع بهش مراجعه کنین متوجهش میشین اینه که خیلیا دوستش ندارن!چرا؟چون دنبال قصه هستن!و این کتاب قصه میگه اما اولویت نویسنده مثل بیشتر کتاباش قصه نیست!حرفاشه!طرح تک خطی این کتاب از جهت روایت ، یه پسر آسمون جل که عاشق دختر یه فرد پولدار و صاحب منصب شده از بچگی و تو جوانی با هم به یه کلبه خرابه فرار میکنن اما دختر بعد از گذشت مدت کوتاهی برمیگرده به شهر و همه چی خراب میشه!

اما نخونینش واسه قصه ...بخونینش واسه حسی که توی کتاب جریان داره...من با خوندنش شرجی و دلگیری اون منطقه هم توی صورتم میزنه حتی...

۱

من آنم که من دانم!

حکایت بین‌الملل خوندن منم به خصوص توی این دوران به خصوص، شده حکایت اون تپانچه‌ای که چخوف میگه رو دیوار یه داستانه و باید شلیک شه اما تا ته داستان همونطور اونجا مونده که مونده...

دارم ریشه ناخن می‌جوم و گلستان می‌خونم!نه تحلیلی دارم و نه ادعایی...با شنیدن هر خبر راست و دروغی که اطرافیان فکر میکنن من خودم باید زودتر خبردار میشدم (ولی نشدم!) از جنگ و تحولات و فلان...دستمو از تو دهنم درمیارم میگم:عَّههههه!راستی؟و دو دقیقه بعد یادم رفته...

 

بار چندمه این کتاب زیر دست منه!گلستانو میگم!

 

یه روز وقتی بچه‌دار شدم وقتی لابد علاقه‌اش به ادبیات به مادرش رفت، یه گلستان میدم زیر بغلش و میگم بخون تا لااقل اگرم هیچی نشدی(که فدا سرت)،بدونی که هیچی نشدی!!!تو توهماتت غرق نشی ...

 

"نور" اسم خداست...

با شنیدن حرفای آدما، عبور از کنار زندگیاشون میفهمم همه یه طوری با یه چیزی گرفتاری دارن...کم پیش میاد(اما پیش میاد!)به زندگی و خونه و ظواهر کسی حسودی کنم.چون میدونم کمتر کسی اون دل خوشی که دنبالشه رو به دست میاره.اما امروز وقتی از یه کوچه غریبه میگذشتم و خونه‌هاشو نگاه میکردم، به آدمای اون خونه‌ای که طبقه سوم یه ساختمون بود، نرده پنجره‌اش پر از گل بود و نور آفتاب گمونم تا ته ته ته ته خونه‌شون میرفت حسودیم شد..حس کردم ادمای توی اون خونه خیلی از من خوشحال‌تر هستن و خیلی بیشتر بهشون خوش میگذره...به خصوص وقتی داشتم رد میشدم بوی قرمه سبزی میومد و حس میکردم این بو زندگی باید از اون خونه بیاد..‌.

یه روز یه خونه میخرم که همه پنجره‌هاش نور بخوره!توی همه فصلا!یه عالمه گل داشته باشم و از هیچ پنجره ای پرده آویزون نکنم...یه خونه تو طبقه ۴ ام به بالاتر...

 

شاید قشنگترین لحظات عمرم ، شبهایی که تو این خونه و اینجا صبح کردم بوده باشه...

گیلان_شفت_امامزاده ابراهیم ع

 

 

+دلم ور رفتن با کنوانسیون ها و ماده ی فلان منشور نمیخواد...

نمیدونم دلم چی میخواد اما میدونم اینی که الانه رو نمیخوام😐

۲
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان