ما را زمانه گر شکند ساز می‌شویم...

سلام و درود

چطورید؟

من اووومدم!

با یه کوله بار از غرغر و اینا

یعنی فکر نمیکردم که اوصاع ایطوری پیش بره که حسرت یه استراحت یا یه فراغ بال خوب و درست حسابی برای رسیدن به درس و مشق به دلم بمونه ولی خب ...این مدت این بود اوضاع که وقت نشد...

بگذریم وقت واسه غرغر فراوانه

ولی در کل ما را زمانه گر شکند ساز میشویم!

مسئله اول بحث کرونا بود

مسئله دوم خواستگاری!

مسئله سوم شوک زدگی!

چیزایی که لازم بود با تمرکز و بدون احساساتی با شدت زیاد از سر بگذرونم و عقلی کنم راجع بهشون و حالا الحمدلله رد شده...زود تر از اونچه که فکر میکردم!

حالا راجع به اینا باید مفصل حرف بزنم...حس میکنم لازمه یه سری چیزای خیلی مهم به نطر خودم رو اینجا درمیون بذارم...تا نترکم!

ولی خب فعلا سلام میدم بهتون ...تا بعدا سر فرصت راجع به اتفاقات بگم‌...

۳

خسته‌ام !خسته‌تر از مرغ پر و بال شکسته...

سلام 

 میخوام از این فرصت استفاده کنم و یه سری حرفای جدی بزنم...حرفایی که گوشه و کنار و به فراخور بحثهای مختلفی با بعضی از دوستان اینجا مطرح کردم!اما به علت اتفاقات این چند وقت ترجیح میدم اینجا در میونش بذارم بلکه اوضاع به طور کلی نه اما به صورت موردی هم که شده بهتر بشه!از زبان یه دختر که در عرف این زمونه و روزگار و مملکت"دم بخت"شناخته میشه!

خلاصه که این نکات ، نکات مهمیه که به نظر یه دم بخت پرحاشیه! که به نظر خیلیا داره "سخت‌گیری" می‌کنه و این بحث ازدواج چیزیه که باید"به خدا سپرد و زیاد فکر نکرد "و "اونی که قسمت باشه چه بخواد چه نخواد پیش میاد" و خلاااوصه داره مته به خشخاش اتفاقات دور و برش میذاره و هرچی"سنش بالاتر بره" این سخت‌گیریاش بیشتر میشه تا روزگاری که"کسی دیگه در خونه‌شون رو نمیزنه"و "سن ازدواجش میگذره" و "شانس‌های خوبش رو از دست میده"! ؛مهم و حیاتیه!از اونجایی که این چیزایی که میگم بیشتر مخاطبم اقایون هستن از آقایون خواننده وبلاگ تقاضا می‌کنم تا اونجایی که امکانش هست این حرفا رو تا جایی که به نظرتون منطقی اومد، به دوستان، اشنایان و خانواده منتقل کنین و لطفا و خواهشا کمی به من اعتماد کنین!و سعی کنین کمی رعایتشون کنین به تناسب عرف خانوادگیتون...

مطالب اصلا و ابدا بررسی علمی نشده و کاملا تجربه محوره!پس ممکنه خیلی جاها با کتابایی مثل "مطلع مهر" یا "تا ساحل ارامش" متناقض باشه و از طرفی اینکه من نسخه کلی نمی‌پیچم و ممکنه شرایط ویژه‌ای پیش اومده باشه یا اوصاع و احوال خیلی فرق کنه که اونا دیگه در حیطه تجربه من نیست...فعلا!

حرفام راجع به خواستگاریه...بخش کلیدی مبحث ازدواج!

اول بگم که من تا همین چند وفت گذشته به این امر اعتقاد داشتم که دختر رو باید زن بشناسه!و بسیار معتقد بودم به خواستگاری سنتی.اونجایی که مادر آقا پسر برن تحقیق ، یه دختر بشناسن و برن خواستگاری ...اما امروزه روز متوجه این قضیه شدم که حایی از کار می‌لنگه!اولا اینکه بیشتر اوقات شاهد این هستیم که تحقیقی قبل از خواستگاری اتفاق نمی‌افته و مادر آقا پسر بدووون هیچ شناختی و فقط با دونستن به "شماره تلفن"و یه"اسم فامیلی"تماس می‌گیرن خونه دختر خانوم و حالا اگر اجازه حصور ایشون باشه توی منزل دختر ففط انالیز چهره و اندام صورت می‌گیره و اقا پسر تشریف میارن خونه دختر خانوم!که چی بشه؟که بازهم یه آنالیز ظاهری و صحبت و صحبت و صحبت!که حالا اگه "از هم"خوشتون اومد بفرمایید بریم تحقیقات!خب ...

 

تو را جویم...

آن شبنم افتاده به خاکم که ندارد

بال و پر پرواز به خورشید نگاهت...

خودتی !+...

با استاد قرار داشتم ساعت ۱۰...

ساعت ۱۰ و پنج دقیقه پیام داده: طبقه اول باشید من ممکنه کمی دیر برسم...

من کجا بودم؟خونه!آژانس گرفتم ...از بس هول شده بودم که پای راستم هنوز سوار نشده بود، دست راستم در رو بست...انگشت کوچیکه پا و بغل شست پام کبود شد!حس میکردم دیگه پا ندارم...ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه استاد زنگ زد که کجایی؟

آقای آژانسی تو این وانفسا خیابون رو داشت اشتباه میرفت؛ وسط توضیح به استاد که تقریبا ۵ دقیقه دیگه میرسم و غلط کردم منو دور ننداز...گفتم آخ آقا...داری اشتباه میری!برگرد ... استاد به نشانه تاسف یه نچ گفت و سکوت کرد...گفت زود بیا!گفتم چش چش...

تا طبقه ۳ لنگون لنگون رفتم ...استاد گفت:بااااز مدرسه اش دیر شد!

من در زمین فرو و فرو تر رفتم...اومدم قیافه بیام که یعنی خیلی کار دارم و درس تنها جزئی کوچک از زندگی منو تشکیل میده(حناق که نیست!)گفتم وای استاد من امروز خیلی برنامه‌ام(!!!)به هم ریخته...

یه نگاه یعنی:خودتی !بهم انداخت گفت:خیر باشه!

 

نمیدونم چرا همش یاد شعر :"یاد من باشد تنها هستم" میوفتادم...

 

...

+خیلی دلم میخواست یه جور دیگه بشه...نشد!هنوز واسم سواله وقتی دلمون میخواد و خدا نیمخواد، چرا دلمون میخواد؟؟؟

++عکسم رد شد!داستانم رد شد!و هنوز زنده ام:))))

+++نیاز دارم به زمان.واسه مدیریت کردن یه سری اتفاقا که داره پشت سر هم میوفته،لااقل تو ذهنم!

۴
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان