ناهماهنگ

ناهماهنگ

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

بایگانی
پیوندها

یک از ده

۲۳
شهریور

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده

در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده

میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس باز کند روی تو دیده

سعدی

...

کمی غزلیات سعدی رو بشناسیم:

خب بی ادبی هستش در برابر انسانی خونده های جمع و شاعرا و ادیبای ناز این صحبتا رو گفتن اما خب من فکر میکنم به عنوان یک ایرانی فارسی زبان لازمه یه چیزای کمی رو راجع به غزلیات سعدی بدونیم...

غزلیات سعدی همونطور که  بچه های انسانی باخبرن تشکیل شده از ۴ بخش غزل قدیم ،بدایع،طیبات،خواتیم

ادبیان میفرمان که بدایع و طیبات از حیث شور و شعور شعری و عرفان و عشق و سایر اجزای فنی پختگی و کمال سعدی در فن غزلسرایی رو نشون میدن...و درست میفرمان...به نظر من!

غزل قدیم مال دوران جوانی سعدی هستش ...و خواتیم مال دوران کهنسالی ...و به تبع اون ما شاهد موعطه و پند اخلاقی و این صحبتا هستیم توی این قسمت.هرچند که مزه عشق توی خواتیم هم به همون تند و تیزی قابل احساس کردنه...بدایع و طیبات که جوهره دوران میانسالی سعدی هستش ...به قطع و یقین بهترین اشعار سعدی رو تشکیل میدن...اشعاری مثل شعر بالا...

که من اونو توی شاید ۱۰ سالگی حفظ کردم...و هنوز یکی از ۱۰ غزل" جان جانان "و محبوب من محسوب میشه...حالا بماند که بابا اون موقع که داشت این شعر رو به خورد حافظه کودکانه من میداد:در خواب گزیده لب شیرین گل اندام ،از خواب نباشد مگر انگشت گزیده *رو سانسور نمودند...اما بعدها که سواد کمی برای یافتن شعر توی جان من رسوخ کرد این قسمت رو به حافظه اضافه کردم ...

وزن شعر هم که :مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن ه...

شعر خوب بخونیم...

....

پ.ن:قصد دارم این چند شب ۱۰ غزل محبوب ذهنم رو اینجا به اشتراک بذارم ...

با یه کمی اطلاعات ساده راجع به غزل،شعر و شاعرشون...

...

هوف ساعت دو و نیمه!

 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۱۹
  • ۱۱۴ نمایش

سر شبی زنگ زدم خونه عمه اینا...

دیدم یه صدای غریبی گفت سلام!

گفتم ای وای ببخشید گمونم اشتباه گرفتم ...

صدای غریب خندید گفت عه منم ابجی ...قطع نکن!

گفتم یا علی اعلی!تو کی ای به من میگی آبجی؟

دیدم فنچ ...صدا کلفت کرده ماشاء الله...این چند وقتی که تو قرنطینه جات ندیدیمش...نشنیدمش...فقط چند بار چت بود و سوالای درسی...

دلم گرفت ...

حرف زدم خندیدم ...گفتم دیگه میشه رو هیکلت حساب کردا...من دارم پیر میشم که نشناختمت...گفت جو نده فاطی !اه!...بازم دلم گرفت...

یه پسربچه که بزرگ میشه...بیشتر از یه دختر بچه که بزرگ میشه بهش سخت میگذره...با همه سختیایی که به عنوان یه دختر کشیدم میگم...میگم سخته یهو تکیه نکنی و بشی تکیه گاه...سخته یهو بلند شی و همه بهت بگن مرد...سخته یهو چند سال بعدش بهت بگن کو پولت؟کو شغلت؟کو شونه پهنت واسه تکیه کردن؟

سختش میشه فنچ کوچولو...

دلم گرفت...

گریه ام‌گرفت...

نه واسه این چیزای بالا که مرد همینه...

سخته صاف بمونه!

کدر نشه...مثل بقیه!مثل بیشتریا...

دلم گرفت و دعا کردم واسه مرد موندش ...!

باشد که درگیر بشود...

 

  • ۲ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۷
  • ۷۲۶ نمایش

این کتابم تموم شد ...

با یه عالمه حسرت از اینکه چرا زودتر نخوندمش...

پس از بیست سال کتاب تاریخییه که شاید اطلاعات تاریخی چندانی به کسی که این تاریخ رو خونده و میدونه نده...اما لمس تاریخ با کتابای تاریخی صرف هیچ وقت ممکن‌نیست...با این کتاب میشه با شخصیتای دوست داشتنی اون تاریخ نفس کشید و گاهی همراهشون جنگید و گاهی همراهشون عاشقی کرد...و تکبیر گفت...

دوستش داشتم ...فکر میکردم چندین و چند روز طول بکشه که تموم بشه...اما وقتی دستم گرفتمش ...دیگه نتونستم زمین بذارمش...و خوندم و خوندم و خوندم و...

بخونیدش ...

به شدت توصیه میشه...

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۰
  • ۵۵ نمایش

سر شبی تو اتاقم بودم دیدم صدای ترق و تروق از سر سقف میاد...گفتم هیچی نیس بیخیال.صدای شیروانیه...دیگه برقو اینا رو خاموش کردم و رفتم اونطرف...

حالا اومدم اینجا ...میبینم یه گربه دوباره گیر افتاده رو سقف اتاق ...از شیب شیروانی هم میترسه انگار...مشکل اینجاس منم ازش میترسم...هی راه میره از اینور به اونور...و میو میو!انگار کمک میخواد...

نمیدونم باید چیکار کنم...خودمو حبس کرده بودم تو اتاق ...ولی تا کی؟در اومدم بیرون دیدم بیچاره زل زد بهم...دیگه خسته شد سر ناودون نشست یه مدت!

گفتم بابا رو صدا بزنم بیاد بیارتش پایین ...دیدم بابا خوابه!داداشم که از هزار دولت رها و ول ...گفت مشکل خودته!

معلوم نیست زبون بسته چطوری رفته اونجا!

من اتاقم تو حیاطه...و یه طرفش به شدددت مرتفعه و یه طرفش حصاره سر سقف...متعجبم حقیقتا...

حالا دارم استخاره میکنم چطوری این یکی رو نجات بدم...

فک کنم باید یه نردبون همیشه پای دیوار باشه این گربه ها بتونن خودشونو نجات بدن...!از من ترسو جز این کاری برنمیاد...

...

گرفتار شدیمااااا...با این گربه های گیج!

...

از ترس همین بس که به جای نجات اون بدبخت دارم پست میذارم و با دو نفر همزمان چت میکنم...

برم عملیات نجات!😂😓😂😓

 

  • ۳ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۳
  • ۱۰۴ نمایش